رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 168

۱۰ دیدگاه
    با تاسف و البته شوخ طبعانه گفنم: -خیلی مایوس بودی! لبهاش رو هم فشرده شدن و از هم کش اومدن.دستشو پشت گردن خودش کشید و گفت: -درصد هام…
رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 167

۲۳ دیدگاه
      بلیط توی دستم رو به متصدی دادم و با قدمهای آروم از لا به لای جمعیت گذشتم و رفتم داخل. نمیدونم چیشد که خیلی یهویی تصمیم گرفتم…
رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 166

۶ دیدگاه
      به خاطر بابا سر به زیر انداختم و گفتم:     -ببخشید بابت رفتارم….     مسیر و جهت نگاهش به خودم ختم‌میشد اما چیزی نگفت. با…
رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 165

۸ دیدگاه
    سفارشات پسره رو از یکی از گارسنها گرفتم و بعدهم خلاف میلم به سمت میزی که پسره اونجا نشسته بود و گرم صحبت با بابا بود رفتم. اصلا…
رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 164

۱۳ دیدگاه
      ویلونش رو گذاشت روی یه صندلی دیگه و دست به سینه خیره به صورتم گفت:     -اوکی.می مونم تا تموم بشه و بری…     بی…
رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 163

۱۰ دیدگاه
    *سوفیا* دست به چونه داشتم اکیپ دانشجوهای دختر و پسری رو تماشا میکردم که صدای خنده هاشون تو کل کافه پیچیده بود. اونقدر شاد و خوش و سرحال…
رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 162

۶ دیدگاه
  داد و بیدادهای بی دلیل عمه کم کم همه رو کشوند سمت اتاق مائده. استاد شلوغ کاری بودن. استاد پچیده کردن همچی! صحنه ی پس از ورود بقیه که…
رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 161

۲ دیدگاه
    حرفی نزدم اما مائده بدو بدو دوید سمت مادرش و هق هق کنان گفت:     -مااااامان…یاسین میگه نمیخواد با من ازدواج کنه! ماااااامان….منو به مسخره گرفته! میخواد…
رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 160

۲ دیدگاه
    شوکه شده بود.با چشمهای گرد شده از تعجب بهم خیره شد درحالی که کاملا سردرگم به نظر می رسید. اما من مطمئنم اون بعدها از من متشکر میشه.…
رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 159

۴ دیدگاه
    با احتیاط دو طرف لباسش رو بلند کرد و بعد هم روی صندلی نشست.دستهاش رو روی میز گذاشت و انگار که خیلی بد موقع مزاحم وق شریف وگرامیش…
رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 158

۳ دیدگاه
    از اتاقش اومدم بیرون و با عجله به راه افتادم. اسم سوفیا یادش فکرش هی تو سرم رژ ه میرفت. میدونستم.میدونستم دوستم داره فقط نمیدونم چرا من لعمتی…
رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 157

۵ دیدگاه
  خودم رسوندم به اتاق کارش. هر وقت تو عمارت خبری ازش نبود فقط یه جا میشد پیداش کرد اون هم فقط اتاق کار بود. خیلی چیزا بود که باید…
رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 156

۷ دیدگاه
  سرمو به سمتش برگردوندم و خیره به صورت محزونش گفتم:     -مامان…سوفیا دیگه واسه من مرده! تموم شده…نه من دیگه اسمشو میارم نه شما! وسلام…!     بهترین…
رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 155

۷ دیدگاه
  *یاسین*     اون رفته بود و من سعی داشتم ذهنم رو از این رفتن منحرف کنم. باید به درو دیوار گل و گیاه و هرچیزی فکر میکردم جز…
رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 154

۲ دیدگاه
    وسایلم رو برداشتم و قدم زنان اون هم درحالی که حس میکردم یه تیکه از قلبم رو قراره اینجا جا بزارم، تا جلوی در پیش رفتم. این اتاق…