رمان آهو و نیما پارت۱۸

بدون دیدگاه
    استاد شایسته آنقدر گفت و گفت که مادرش تسلیم شد و گفت: هرجور که خودت می دونی، اما گفته باشم… دیگه برای گرفتن مراسم و این چیزا ما…

رمان آهو و نیما پارت ۱۶

بدون دیدگاه
  با رفتنش نفس عمیقی کشیدم و درحالیکه دست و پاهایم از استرس می لرزیدند مشغول به تن کردن لباس هایم شدم. در آخر هم یکی از کیف هایی را…

رمان آهو و نیما پارت ۱۴

بدون دیدگاه
  استاد شایسته بی توجه به حال و روز من، به رویاپردازی هایش ادامه داد: این میشه اولین خرید مشترک من و تو! نگاهش رو به چشمانم دوخت. – قشنگ…

رمان آهو و نیما پارت ۱۱

بدون دیدگاه
    استاد شایسته بعد از خشک کردن موهایم، تکه ای کیک که انگار از قبل به اتاق آورده بود و من ندیده بودمش داخل دهانم گذاشت و خود مشغول…

رمان آهو و نیما پارت ۹

بدون دیدگاه
    جمالی پشت رل نشست و پدر استاد شایسته کنارش. استاد شایسته در عقب را باز کرد و من بدون هیچ اعتراضی سوار شدم. حتی نای آن را هم…

رمان آهو و نیما پارت ۸

بدون دیدگاه
      حالت چهره ی پدر استاد شایسته کاملا معمولی بود و مشخص بود اصلا عصبانی نیست. همراه مرد کناری اش جلو آمد و پرسید: چیزی شده؟ و نگاهش…

رمان آهو و نیما پارت ۷

بدون دیدگاه
      استاد شایسته با اعتراض گفت: بابا! سپس همان صدا که متعلق به پدر استاد شایسته بود، جواب داد: دوباره باید از کی رضایت بگیرم نیما؟ – رضایت…

رمان آهو و نیما پارت ۶

بدون دیدگاه
  بالآخره نوبت به من رسید و استاد شایسته باز هم با قلدری اجازه نداد مامورها من را تنها ببرند. خودش هم همراهم به اتاق آمد. هنوز هم مثل احمق…

رمان آهو و نیما پارت ۴

بدون دیدگاه
    حامد جلوتر آمد و کنار تخت ایستاد. – با هم رابطه ی جنسی برقرار کردیم، یادت نیست؟! نگاهم با ناباوری در چشم هایش می چرخید که پوفی کشید.…