از کفر من تا دین تو پارت ۵۰ 3.2 (11)1 سال پیشبدون دیدگاه حتی انتخاب مترو هم باعث نمیشه مقصدم از نقشه و کره جغرافیایی حذف بشه یا حتی مسافتش طولانی تر بشه. زیر لب با زمزمه هام ذکر روز هفته رو…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۴۹ 5 (22)1 سال پیشبدون دیدگاه حتی انتخاب مترو هم باعث نمیشه مقصدم از نقشه و کره جغرافیایی حذف بشه یا حتی مسافتش طولانی تر بشه. زیر لب با زمزمه هام ذکر روز…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۴۸ 4.8 (19)1 سال پیشبدون دیدگاه جمع کردن میز شام و سرو سامون دادن به آشپزخونه، بردن قهوه آخر شب خدمت ارباب عمارت وووو تا کی میتونم اینجور روند و ادامه بدم و خودم…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۴۷ 4.7 (26)1 سال پیشبدون دیدگاه جلوتر میرم و کامل توی دیدمه و پشت به من داره حوله ها رو مرتب میکنه.. _تنوع حیوون که زیاده حالا زیاد به خر نچسب، هر کدوم یه…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 46 5.1 (28)1 سال پیش۲ دیدگاه #آس…هامرز با چشم های خمار و مشکیش که ترکیب جذابی رو به وجود آورده بودن بی حوصله زل زده بود بهمون. اون باند سفید دور سرش و رنگ و…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 45 4.5 (26)1 سال پیشبدون دیدگاه حرفای کنایه وار و دو پهلوش حرکتم رو سست کرد ولی متوقف نشدم و با قدم گذاشتن به بیرون با صدای بوق های ازاد پشت خطی و در آخر…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 44 4.6 (27)1 سال پیش۲ دیدگاه با همون پوزیشن اما مبهم جواب میده.. _میل خودته.. میخوای نصفت و جا بزاری؟ البته من به نصفه نیمه عادت ندارم کاملش رو ترجیح میدم. خب نوش جونت وقت…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 43 4.7 (20)1 سال پیشبدون دیدگاه فکر میکرد بچه بازی .. خدایا حالا جواب خاتون و چی بدیم. _زده به سرت!.. چرا دیوونه بازی در میاری؟.. میدونی عتیقه بود میدونی قیمتش چقدر بود. با ظرف…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 42 4.7 (24)1 سال پیشبدون دیدگاه _چرا.. اگر چیزی میدونی به منم بگو.. کاری کرده؟! مگه چقدره دیدیش! به نظر دختر بدی نمیاد. سوال های پی در پی خاتون و سکوت سروش که چندان جالب…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 41 4.8 (17)1 سال پیشبدون دیدگاه خاتونم انگار آب شده رفته تو زمین جالبه که اینم سراغش و نمیگیره البته غیر دیشبی که حالش خوب نبود. شروع میکنم شمردن درختا تا جایی که چشم هام…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 40 3.9 (23)1 سال پیشبدون دیدگاه #سمی…سامانتا به جهنم که درد داری منو بگو دلم سوخت گفتم کاری برات انجام بدم یادم رفته بود جنابعالی مارو آدم حساب نمیکنی.. یا مثل جناب معینی ادمارو با…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 39 4.5 (24)1 سال پیشبدون دیدگاه چند ثانیه بعد چشم هام از لای بازوهام اوضاع و میسنجه و یکی داره عین اسکلا منو نگاه میکنه و با اون قد و هیکلش و نیم تنه لختش…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 38 4.6 (27)1 سال پیش۱ دیدگاه آره خود خاک برسرمم.. درست فهمیدی. دستی به چونش میکشه و چشم هاش روم ریز میشن و انگار از چیزی بدش اومده ولی نمیدونه منبعش چیه و سعی میکنه…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 37 4.8 (21)1 سال پیشبدون دیدگاه سر دست هارو باز میکنم و بی حوصله بدون باز کردن دکمه ها پیراهن و از سر بیرون میکشم و پرتش میکنم روی صندلی.. تکونی به سرو گردنم میدم…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 36 4.8 (21)1 سال پیشبدون دیدگاه حتی با بودن پنج خدمه کمکی مرد برای سرویس دهی و پذیرایی باز با کمبود نیرو مواجه بودیم و هر کدوم به یک طرف میدوییدیم تا کم و کسری…