رمان از کفر من تا دین تو پارت 65 4.5 (21)1 سال پیشبدون دیدگاه خودم و به جمع کردن باقیمونده ضیافتی که ترتیب دادن مشغول میکنم اما زیر چشمی حواسم به هامرزه که همچنان در سکوت داره قهوه شو میخوره و برعکس قبل…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 64 4.6 (24)1 سال پیشبدون دیدگاه غریزه ی حفظ جون برای منم مثل همه عمل کرد و چنگم و هرجایی انداختم تا خودم و نگه دارم صحنه ای که به شدت تکرای میومد.! ولی باعث…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 63 4.6 (17)1 سال پیشبدون دیدگاه وقتی ضربه بعدی به گوشم میرسه تازه متوجه میشم عین خلا زل زدم به در و جوابی ندادم. _بفرمایید. با دیدن زنی فربه و میانسال که سینی به دست…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 62 4.5 (22)1 سال پیشبدون دیدگاه در نزده خودش میاد بیرون و گوشی بغل گوشش داره صحبت میکنه، بی حرف ازم رد میشه و دنبالش راه میفتم. لباسش و با یه بافت تک رنگ آسمونی…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 61 4.6 (27)1 سال پیشبدون دیدگاه سر خودش و با چندتا گوجه بند کرده و نمیدونم جز گوجه و تخم مرغ تا حالا چیز دیگه ای توی رده غذاییش به حساب میاد یانه؟ _کجا بودی؟…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 60 4.7 (24)1 سال پیشبدون دیدگاه به قدری درد داشتم که دلم میخواست گریه کنم. بی توجه به دست دراز شدش زیر لب فحش جانانه ای روونش میکنم که به امید خدا حتما شنیده، تن…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 59 4.6 (23)1 سال پیشبدون دیدگاه دم و بازدم نفس های تند و داغش از یقه باز پیراهنم روی سینه و پوست گردنم پخش میشه.. نسبت به بقیه دخترا و بدون کفش پاشنه بلند قد…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 58 4.6 (19)1 سال پیشبدون دیدگاه ناخوداگاه دستم میره روی شکمم و قهقه خنده سروش بلند میشه که هر دو نفر شخص ثالث چشم غره ای بهش میریم.. کوفت _خداییش نوبرین جفتتون.. آی خاتون بیا..…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 57 4.8 (18)1 سال پیشبدون دیدگاه دم و بازدم نفس های تند و داغش از یقه باز پیراهنم روی سینه و پوست گردنم پخش میشه.. نسبت به بقیه دخترا و بدون کفش پاشنه بلند قد…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 56 4.7 (26)1 سال پیشبدون دیدگاه خدا لعنتت کنه کمر نموند برام.. نمیدونم چقدر وضعم رقت انگیزه ولی هست و حتی اینم باعث نمیشه از شدت عصبانیتش کم بشه بلکه کم مونده خودشم بشینه روم…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 55 4.6 (29)1 سال پیشبدون دیدگاه صحبت با سروش و شوخی های آخرش کمی از التهاب درونم و کم کرد ولی گوشی دستم نرسید. آخر شب خاتون رفت و اون دوتا هم به اتاقشون برگشتن…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 54 4.7 (24)1 سال پیشبدون دیدگاه دم و بازدم نفس های تند و داغش از یقه باز پیراهنم روی سینه و پوست گردنم پخش میشه.. نسبت به بقیه دخترا و بدون کفش پاشنه بلند قد…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۵۳ 5 (24)1 سال پیش۲ دیدگاه میزو جمع میکردم و زیر لب بد و بیراه بود که نثار پسره ی ایکبیری روون میشد. خاتون با دیدنم وسط سالن خیره نگاهم میکنه، زیر لب سلامی…
رمان از کفرمن تا دین تو پارت ۵۲ 4.7 (22)1 سال پیشبدون دیدگاه #سمی_سامانتا فکر میکنم اگر چندتا عربده رو سرم میکشید و دو سه تایی توبیخ تنگش میزد خیلی بهتر از این کارهایی بود که تابلو برای اذیت و…
از کفر من تا دین توپارت ۵۱ 4.7 (26)1 سال پیشبدون دیدگاه با دوربین مستقیم ورودش و چک میکنم و چه خوش و خرم تشریفش و آورده. ولی از دل و جراتش خوشم اومد معلومه اهل تسلیم شدن نیست…