رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۱۰ 5.2 (31)1 سال پیش۱ دیدگاه نیم خیز که میشه یه حسی میگه تن لشت و بردار از این دخمه برو بیرون، حرف حسم و ارزش قائل شدم، رفتن و به موندن ترجیح داده و…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۰۹ 4.5 (43)1 سال پیشبدون دیدگاها دیگه نمیخوام حتی لحظه ای توی این اتاق کوفتی بین دو مردی که همدیگه رو سرکوب میکنن حضور داشته باشم. دستم و آروم از بین انگشت های محکم…
رمان از کفر من تا دین تو پارت۱۰۸ 4.2 (37)1 سال پیش۱ دیدگاه سومین مرد هم به همون ترتیب بقیه با نگاه های یاغی و عصبانی به من و بقیه چشم می دوزه، اما کاری ازش برنمیاد.. هنوزم بوی دستمالش و…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۰۷ 4.5 (31)1 سال پیشبدون دیدگاه بی رمق چیزی شبیه سلام از دهنم درمیاد و خجالت زده از آخرین برخورد و صحبت هایی که بینمون رد و بدل شده نگاهم و میدم به طرفی که…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۰۶ 4.3 (33)1 سال پیشبدون دیدگاه بی رمق چیزی شبیه سلام از دهنم درمیاد و خجالت زده از آخرین برخورد و صحبت هایی که بینمون رد و بدل شده نگاهم و میدم به…
رمان از کفر من تا دین تو پارت۱۰۵ 4.5 (38)1 سال پیشبدون دیدگاه هنوز که هنوزه با دیدن صورت و چشم هاش پس می افتم و خدارو شکر میکنم که من یکی اگر تو جبهه خودش نباشم روبه روش هم نیستم.…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۰۴ 4.4 (40)1 سال پیشبدون دیدگاه #سامانتا…سامی کلافه و خسته از اصرار آزاده برای بودن توی تخت میخوام از جا بلند بشم که در بدون هیچ اجازه یا اخطاری باز میشه و جلوی چشم…
رمان از کفر من تا دین تو پارت۱۰۳ 4.4 (35)1 سال پیشبدون دیدگاه قفسه سینه سفیدش به آرومی حرکت دم و بازدم و انجام میده و بلاخره با تزریق مسکن و سُرم و چیزایی که نمیدونم و داخلش ریخته به…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۰۲ 4.3 (36)1 سال پیشبدون دیدگاه ماشین جلوی پله ها متوقف میشه و قبل از هر عکس العملی صدای نفس عمیق سامانتا به گوشم میرسه و حالا خاتونی که بالای پله ها ایستاده و…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۰۱ 4.6 (32)1 سال پیشبدون دیدگاه تاریکی شب بهم دهن کجی میکنه و من با این همه اهن و تلپ دهن پر کنم هنوز نمیدونم کجاست!.. نمیتونم به خودم بقبولونم ولی حتی نگاه …
رمان از کفر من تا دین تو پارت۱۰۰ 4.2 (27)1 سال پیشبدون دیدگاه گوشی رو روی عماد قطع میکنم و از پنجره چشم به غروب آفتاب میدم. _چی گفت؟ حوصله تکرار جملات بی هدف رو ندارم اما سروش ول کن…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۹۹ 4.5 (31)1 سال پیشبدون دیدگاه هیچی نیست… سیاهی مطلق.. انگار دچار یه جور خلأ شدم تهی تهی.. به ذهنم فشار میارم و خالی خالی چیزی توش نیست، کلافه میشم و دوباره…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۹۸ 4.5 (32)1 سال پیشبدون دیدگاه تن خشک شده و بی جونم و با قلاب دستم به لبه ی روشویی بالا میکشم و اگر صدای خاتون نبود معلوم نیست تا کی گوشه ی سرویس…
رمان از کفر من تا دین تو پارت۹۷ 4.5 (24)1 سال پیشبدون دیدگاه باید زودتر از اینا حس خطری که بهم میگفت گمشو از اتاقش بیرون و نسبت به حس های دیگم ارجح میدونستم اونقدری عصبانی و در حال فک زدن…
رمان از کفر من تا دین تو پارت۹۶ 4.8 (30)1 سال پیشبدون دیدگاه _زیاد حرف میزنی، تکون بخور.. تنها کاری که بلدی رو ازش استفاده کن حداقل هدر نره. _شما نگران استعدادهای درخشان من نباشین به موقع خوب بلدم ازشون…