رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۲۴ 4.5 (30)1 سال پیش۳ دیدگاه کیان بی حوصله دستی تاب میده و با جام نیمه پره اش از جا بلند میشه تا از شر نصیحت های فربد خودش و راحت کنه. زمزمه…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۲۵ 4.6 (40)1 سال پیش۴ دیدگاه با تصور رویارویی هامرز و مریم آهی میکشم و اگه مریم فقط یک نظر خودش و ببینه بدون این دم و دستگاه و خدم و حشم منو از گردن…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۲۳ 4.4 (47)1 سال پیش۱ دیدگاه امیر رفیق خوبی اما به هیچ وجه مرد زندگی نیست. _برا تو که انگاری بد نشده، باز چندتا چندتا زیر سر داری؟ چشمکی میزنه و با شصتش از…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۲۲ 4.1 (35)1 سال پیشبدون دیدگاه آخر شب به عمارت برمیگردم و ریسک نمیکنم برم دیدن مریم.. توضیح بودن این مرد هیکلی با خودم آسون نبود. صدای پارس سگ ها داخل محوطه مثل همیشه…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۲۱ 4.9 (35)1 سال پیشبدون دیدگاه به نشونه قدردانی سری تکون میدم که ادامه میده. _اما سامانتا با اینکه قول دادم سوال نکنم.. میخوام بدونم تو با این آدم هم سابقه یا گذشته ای…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۲۰ 4.5 (41)1 سال پیشبدون دیدگاه گره ای بین ابروهام از خصومت نهفته ای که توی حرف هاش با طرف داره میفته. _از کجا میدونی گاز میگیره! دندون هاش به توهم گیر کرده. تک…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۱۹ 4.6 (36)1 سال پیشبدون دیدگاها لبخند لرزونی به صورت خیس و سرخ از درد زن میزنم کمی آب به خوردش میدم تا گلوش و تر کنه. _خانم دکتر بچم میمونه؟ از بس ناله و…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۱۸ 4.3 (45)1 سال پیشبدون دیدگاه#سامی..سامانتا چنان درش و کوبید انگار ارث باباش و بالا کشیدم!.. این آدم چند بعد شخصیتی داشت و من نمیدونم. بدتر اینکه همشم جلوی من رونمایی میکرد. فرهاد بیچاره…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۱۷ 4.6 (39)1 سال پیشبدون دیدگاه زیر چشمی نگاهی به سروشی که هنوز برام تو قیافه است میندازم. دور روز از زمانی که بهم اخطار داده میگذره و فقط در حد لزوم باهام…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۱۶ 4.8 (37)1 سال پیش۱ دیدگاه #آس…هامرز موهای خیسش و از روی صورت رنگ پریده اش آروم کنار میزنم و تن ظریفش و پیچیده داخل حوله اسختری خودم روی صندلی های دور…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۱۵ 4.5 (48)1 سال پیشبدون دیدگاه انگشت هاش از پشت توی موهام چنگ میشه و سرم و بالا میکشه.. _کاریت ندارم کمتر تقلا کن.. از تو خیابونم خوشم نمیاد دختر جمع کنم. …
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۱۴ 4.6 (45)1 سال پیشبدون دیدگاه هوم.. انگاری خیلی هارو تو کف نگه داشته و ناکام شده رفتن. _پیانو دارن؟ آزاده نامفهوم نگاهم میکنه و دوباره میپرسم.. _گفتی پیانو میزده. _آها.. آره..…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۱۳ 4.7 (27)1 سال پیشبدون دیدگاه با قطع شدن تماس لبه ی تخت میشینم و خنده ی ریزی میاد رو لبام و کم کم بلند و بلندتر میشه طوری که خودم متعجب میشم و…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۱۲ 4.5 (34)1 سال پیشبدون دیدگاها تا غروب از اتاق بیرون نمیرم دوش کوتاهی میگیرم و سه بار مسواک میزنم هر بار بوی ادکلن و طعم دهانش انگار تازه تر از قبل…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۱۱ 4.3 (29)1 سال پیش۲ دیدگاه انگشتش و طرف صورتم میاره که با دست پسش میزنم اما تک خنده ی بلندی سر میده و میگه.. _میدونی چیه سامانتا بزار باهات روراست باشم چیزی…