رمان از کفرمن تا دین تو پارت ۸۰ 4.3 (17)1 سال پیشبدون دیدگاهفریاد هامرز توی کابین میپیچه و دستی که روی سرم قرار میگیره تا هم ساکتم کنه هم پایین نگهم داره. _هیچی نیست الان تموم میشه دختر.. گاز بده حسین، پیدامون…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۷۹ 4.4 (30)1 سال پیشبدون دیدگاهبا انگشت به گیج گاهم ضربه ای میزنه که با ابروهای درهم سرم و میکشم کنار. _هر وقت تونستی دوتا تخممرغ و بدون تلفات نیمرو کنی اونوقت شاید شاید تونستی…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۷۸ 4.5 (28)1 سال پیشبدون دیدگاههنوز همونجورکه موقع سوار شدن شق و رق بود با همون کت و شلوار از دو پله ای که جلوی ورودی بود بالا رفت. پشتش وارد خونه شدم و صبرم…
رمان از کفر من تا دین تو پارت۷۷ 4.6 (13)1 سال پیشبدون دیدگاه صدای برخورد چیزی هوشیارم میکنه و پلک های سنگینم و باز میکنم و دل و کمرم همنوا باهم میگن بگیر اومدیم. _آخخخ… _پاشو یه چیزی بخور. بی…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۷۶ 4 (27)1 سال پیشبدون دیدگاه نمیدونم چه ساعتی از شب گذشته بود که با صدای پارس سگ ها و در وردی از جا پریدم و روبه روم مردی بود کاملا از پا افتاده…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۷۵ 4.6 (23)1 سال پیشبدون دیدگاه متوجه منظورش میشم اما دیوار حاشا بلنده.. _کی رو؟ پوزخندی میزنه و با همون نگاه مستقیم به جلو میگه.. _همونی که سس سویا خورده و جنابعالی با گرفتن…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 74 4.2 (32)1 سال پیشبدون دیدگاه تب و تابی که از عکس العمل های هامرز داشتم بیخود نبود و دقیقا دو هفته بعد یه چشمه اش برام رو شد. چیزی که انتظارم رو…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 73 4.1 (30)1 سال پیشبدون دیدگاه خدارو شکر کیان به گوش کیوان هم رسونده که چی گفتم و بدبختانه سروش عزیز هم انگار مستثنی نبوده. _سامانتا شنیدم چندتا سبیل کلفت تو خاندانتون دارین همه…
رمان از کفرمن تا دین تو پارت 72 4.5 (19)1 سال پیشبدون دیدگاه با صدای معنادار فرهادی که فراموشش کرده بودم برمیگردم طرفش. _رفتن بدرقه مهمونشون نیستن. تکذیب نکردم، احتیاجی به پنهون کاری نبود خودمو بزنم به اون راه.. ولی…
رمان از کفرمن تا دین تو پارت 71 4.4 (19)1 سال پیشبدون دیدگاه طوری خودش و با اومدن استاد جمع و جور کرد و مسعود جون از دهنش نمی افتاد، انگار من بودم چند دقیقه پیش نگاه غمزده و دردمندم…
رمان از کفرمن تا دین تو 70 4.2 (37)1 سال پیشبدون دیدگاه سکوت چند ثانیه ای و صدای تمسخر آمیزش منو از هیاهوی ذهنیم فارغ میکنه.. _گفتی تخصصت چی بود خانم دکتر؟! پوزخندی میزنم و دست خودم نیست اما نجوا…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 69 4.5 (26)1 سال پیشبدون دیدگاه گوشیم زنگ میخوره و فرهاد پشت خطه.. تازه متوجه ساعت و مکان میشم یک ساعته هنوز توی این سالن غذاخوری کوفتی نشستیم و داریم بحث میکنیم و به…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 68 4.2 (29)1 سال پیش۴ دیدگاه خب جناب آشپزباشی که به منت منو فرهاد و راه داده بود با دیدن سروش خودش دستبوس میاد سر میز و چند پرس غذارو که به گفته خودش تموم…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 67 3.9 (32)1 سال پیشبدون دیدگاه با کمی کنکاش میشد تشابهی بین چشم ها و حالت صورت دو قلوها به هامرز پیدا کرد و تا اونجایی که میدونستم یه دونه داداش بیشتر نداشت پس اینا…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 66 4.3 (28)1 سال پیشبدون دیدگاه انگشت اشاره اش رو به تاکید طرفم تکون میده و میگه.. _حواست و جمع کن دخترجون اینکه کیا دورو بر منن به تو ربطی نداره سرت به کار خودت…