رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۲۲

4.1
(33)

 

 

آخر شب به عمارت برمیگردم و ریسک نمیکنم برم دیدن مریم.. توضیح بودن این مرد هیکلی با خودم آسون نبود.

صدای پارس سگ ها داخل محوطه مثل همیشه منو عصبی میکنه اما خدارو شکر حداقل دیگه من و جزو هدف وسیبلی برای حمله نمیبینن.

 

موقع ورود سنگینی نگاهش و از داخل سالن حس کردم، اما اسکورت راننده یا به نوعی نگهبانی که برام گذاشته بود به قدری برام سنگین اومده که فقط با سلامی زیر لبی از جلو چشم هاش ناپدید بشم.

تمام روز بعد هم ندید گرفتمش و به صورتش نگاهی ننداختم.

اما بلاخره در آخر شب که به خونه برمیگردیم با رسیدنمون به عمارت و پیاده شدن از ماشین با گرفتن آرنجم و فشاری که از کشیدنم به جلو روش میاره صورتم بالا میاد و در کمال خودخواهی دستش و دور فکم میندازه و خیره بهم میمونه اما چشم هام جایی بین کروات و گردن کلفتش و نشونه گرفتن.

 

حتی دلم نمیخواد بگم دستت و بکش هرچند مگر گفتنم چه فایده ای داره؟

_مثلا الان برام قیافه گرفتی!

جوابی بهش نمیدم و صدای پارس سگ ها از دور به گوش میرسه و برای دیدن صاحبشون دارن نزدیک میشن.

_به من نگاه کن.

جوابی براش ندارم نه کلامی نه شنیداری و به نظر تا به خواسته اش نرسه دست بردار نیست.

فکر نمیکردم رو گرفتن من براش مهم باشه اما انگار هست.

 

با پارس یکی از سگ ها کنار پام تکونی میخورم و ناخودآگاه کمی خودم و طرف هامرز متمایل میکنم.

چاره چیه..! یکی از یکی سگ تر حداقل این یکی زبون آدمیزاد حالیش بود البته که هر وقت به نفعش بود.

 

از این حرکتم به نفع خودش استفاده میکنه و صورتش و پیش میکشه و با کاری که میکنه مجبور میشم تحریم و بشکنم.

_نه..

اما با نه ضعیف من هم برای هرکاری دیر شده و لب هاش روی لب هام می‌لغزه و لرزی از تنم عبور کرده مات میمونم.

 

یکی از دست هاش روی بازوم و دیگری فک و بین انگشت هاش قفل کرده. برای دومین بار خودش و بهم تحمیل میکنه ولی اینبار ملایم‌تر و از خشونت دفعه پیش خبری نیست.

صدای خر خر سگ ها از کنارم و پشت سرم باعث میشه مثل مجسمه از ترس سه موجودی که احاطه ام کردن خشک سر جام به ایستم.

چشم هایی که تا لحظه آخر توی چشم هام زل زده بودن حالا بسته و توی حس و حال خودشون غرق شدن.

 

 

 

#آس…هامرز

 

فارغ از زمان و مکان از خود بیخود در وهله اول برای تنبیه و عبور از خط قرمزهاش، که میدونستم هیچی مثل نزدیکی من اذیتش نمیکنه اما در ادامه فقط لب های نرم و قلوه ایش بود و عطر تن نابی که مشامم و پر کرد و دیگر هیچ.

 

من آدم اجبار یه زن به رابطه یا نزدیکی نبودم تا جایی که یادم میومد همیشه مورد توجه و استقبال جنس مونث بودم و هستم.

احتیاجی به تحمیل خودم نداشتم بی هیچ دردسری دورم پر از زن های رنگ و وارنگی بود که جدا از ثروت و موقعیت اجتماعی که داشتم دنبال جاذبه های مردانه و جنسیم خودشون وبهم پیشکش میکردن.

ولی این دختر ساده اما خاص بدون ترفندهای زنانه و قرو قمیش های مصنوعی با همه ی نافرمانی هاش و بی توجهی های حرص درارش و اون زبون تند و تیزش همه و همه پکیجی بود که منو تحریک و از خود بیخود میکرد حتی از لحاظ جنسی که سابقه نداشت قبل از پیش نوازی های جنسی تحریک بشم.

 

مزه شوری رو که روی زبونم حس میکنم بی میل عقب میکشم و به ثانیه دومین سیلی عمرم و اونم دوبار از دست یه زن میخورم.

ضرب دستش بد نیست و به هیکل ظریفش نمیاد و سوزش کمی رو روی صورت شش تیغم حس میکنم.

 

مچ دستش و تو برگشت لای انگشت هام میگیرم و عصبانی به چشم های لرزون و اشکیش که زیر نور پایه ها، توی گرگ و میش شب صدبرابر جلوه داره میدوزم.

پارس و خرخر سگ ها با حرکتش برای دفاع از من بلند تر از هر وقتی به گوش میرسه که با دادی که میکشم میشینن سر جاشون.

دستش و با زور از تو مشتم بیرون میکشه و فقط نگاه پر حرفو نفرتش و روونم میکنه و سریع پله ها رو میره بالا.

انگار حتی منو لایق حرف یا فحشی هم نمیبینه که دیگه بی خیال میشه.

 

تقصیر خودش بود نباید سربه سرم بزاره چندبار بهش بگم این کارهاش فقط باعث آسیب دیدن خودش میشه.

دستی به سر سگ ها میکشم و برمیگردم طرف پارکینگ که راننده پارکش کرده.

حوصله خونه رفتن و ندارم کل حس و حالم پریده بود انگار بزنی تو رنگ و بری تو فضا و یه‌باره با یه سطل آب یخ بکشنت پایین.. درستش میکردم دیرو زود داره پری جون اما سوخت و سوز نداره.

 

راننده رو احضار میکنم و یه زنگ به امیر میزنم ببینم کجاست.

_جوووونم آس.. چی شده گوشی مارو منور کردی!؟

صدای همهمه و آهنگ از پس زمینه به گوش می رسید.

_کجایی؟

_اوه.. دوست داری کجا باشم عشقم؟

باز امیر لوده بازی هاش و از سر گرفت.

 

 

 

 

بی حوصله بهش میتوپم..

_آدرس و اس کن.

و صدای بلند امیر که رو به جمعیت فریاد میزنه..

_بچه ها آس داره میاد.. هرچی دارین بریزین وسط.. سیا دست و بچین.

 

اسکل فک میکنه برا بازی دارم میرم فقط میخواستم لبی تر کنم تا فکرم آزاد بشه.

به آدرسی که می‌فرسته میرم و بین راه به سروش هم خبر میدم که جوابی ازش نمیاد.

باز معلوم نیست سرش کجا گرمه.!مکان و نمیشناسم اما طرف باید مایه دار باشه که پنت هوس همچین برج و منطقه ای نشسته.

 

با لابی من هماهنگ شده میریم بالا و به محض زدن زنگ خود امیر میاد پیشواز اونم خوش تیپ تر از همیشه با نیش باز و جامی که تو دستشه. صدای آهنگ نه چندان بلندی هم به گوش میرسه.

_خوش اومدی جونم.. چه عجب از اون دخمه دراومدی. نپوکیدی تنهایی اونجا!

نگاه چپی بهش میندازم و میرم داخل.

_اوه یادم نبود همچنینم دخمه نیست حرمسرایی برا خودت ترتیب دادی با کلفت نوکرای جذابت.

_زر اضافه نزن امیر..حالا این طویله مال کی هست؟ آشنا!

 

ته جامش و سر کشیده پشت سرم میاد.

_نگو دیگه خونه رفیق گرمابه و گلستانت روهم نمیشناسی!

لازم نبود به مغزم فشاری وارد کنم چون خودش از روبه رو تشریفش و آورد.

_به به ببین کی اینجاست.. سلام جناب دادفر حالتون خوبه..!

_نمیدونستم اینجا ساکنی!

لبخند دوستانه ای میزنه که خوشم نمیاد.

_مدت زیادی نیست..

 

دستی رد و بدل میکنیم که چند تا دیگه از بچه های آشنا هم از دوروبر میان جلو و از حضورم استقبال میکنن.

امیر دستش و میندازه رو شونم و میکشونم به کناری و به کنایه میگه..

_خیلی وقته تو جمع نبودی چی شد یهویی!

 

از سینی پیشخدمت جامی قرمز رنگ برمیدارم و با بو و مزه ای که میکنم مطمئن میشم شراب اصله.

_از کی تا حالا صولتی ها مجلس هاشون و با مشروب هندل میکنن.!

 

تک خنده ای میزنه و با نگاهی به اطراف میگه..

_چشم حاجی رو دور دیده.. حالا درو دافایی که از سرو کولش بالا میرن و ندیدی.

پوزخندی به دخترایی که با سرووضع نه چندان جالبی وسط جمع می لولیدن میندازم و میشینم روی یکی از کاناپه ها و پاروی پا میندازم.

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 33

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x