رمان از کفر من تا دین تو پارت 241

4.5
(91)

برای وقت گذرونی گوشیم و چک میکنم و سه تماس از دست رفته با فواصل زمانی نیم ساعته روش خودنمایی میکنه.. حتما صدای آهنگ مانع از شنیدن زنگ گوشی شده.

شماره رو نمیشناسم و چه توقعی میشه داشت وقتی اندازه انگشت های یک دست لیست مخاطبین من دچاره فقر نامحدوده..

 

برای تماس دیر نیست و با نیومدن هامرز کنجکاو میشم بدونم کیه؟!

اما قبل هر تماسی صدای تقریبا آشنا و خصمانه ای باعث میشه نگاهم و بالا بیارم.

_میبینم که حتی اونقدری ارزش نداشتی بعد یک شب استفاده اش قالت بزاره، از همینجا پیچوندت؟

 

ابروهای درهم و نگاه گنگم به اندازه ای گویا هست تا به خودش زحمت توضیح بیشتر و بده.

با ژستی متکبر که مثلا من خیلی شاخم کمرش و قوسی داده.. نشکنی بابا!؟…

دستش و توی موهاش کشیده‌ و چشم هاش قدو بالای رعنای منو در می‌نورده و از چیزی که میبینه هرچند مقبول اما چینی به صورتش میندازه.

_واقعا چه فکری با خودت کردی؟… کجای توی امل به اون مرد جذاب و جنتلمن میخوره!.. چه جوری خودتو بهش انداختی ؟..

 

به نظر این مجلس فقط یه گیس و گیس کشی کم داشت که شکر خدا اونم برای نبود هیچ کمبودی داره جور میشه.

گوشی رو توی کیف دوشیم میندازم و تماس ناشناس و به عطایش میبخشم و گردنم و به چپ و راست تکونی داده، جفت دست ها رو میکشم جلو و انگشت ها رو توهم قلاب میکنم که خوشبختانه صدای شکستن قلنج چندتاییش به صحنه جذابیت بیشتری میده.

_چی زر زر کردی؟!

 

همزمان با جمله ای که لاتی میگم و فقط یه لنگه کفش گوشه لپم کم دارم تا بجویم، قدمی بهش نزدیکتر شده و حالا اون غرور و خود برتر بینی روی صورتش رنگ باخته و تنش کمی شل میشه.

_نشنُفتی؟… اون گاله رو باز کردی چی ریختی بیرون !.. جرات داری قرقره اش که تا دهنت و گل بگیرم زنیکه اُزگل لخت و پتی …

 

دست های مشت شده و فکی که با هر کلمه روهم ساییده میشه حتی برای تصویر ذهنی که خودم از خودم می‌سازم هم غریب و خنده داره.

_وووواقعا که… بکش عقب زنیکه دیوونه … مممگه اینجا چاله مممیدونه! نننگهبااااااان…

 

دستم و تخت سینش میزارم و هل کوچیکی بهش میدم که مثه برق گرفته ها عقب میکشه و نامتعادل با اون کفش هاش لنگری میخوره و چه حیف با کون نخورد زمین یکم دورهم بخندیم.

_میخوای همینجا جلو همه از وسط جرت بدم و اون چشمای خوشگلت و از کاسه در بیارم تا دیگه دنبال ناموس از خودت بهترون نباشی؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 91

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
3 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
18 روز قبل

فکرنمیکردم امشب از این رمانم پارت بیاد

Batool
18 روز قبل

واییییییییییی باورم نمیشه این بهترین هدیه ی عید بود مررررررسی قاصدک جون وممنونم از نویسنده ی عشق راستی عیدتون مبارک طاعات وعبادتتون قبول باشه 🥰🥰🥰

آخرین ویرایش 18 روز قبل توسط Batool
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x