رمان از کفر من تا دین تو پارت 241

4.6
(95)

برای وقت گذرونی گوشیم و چک میکنم و سه تماس از دست رفته با فواصل زمانی نیم ساعته روش خودنمایی میکنه.. حتما صدای آهنگ مانع از شنیدن زنگ گوشی شده.

شماره رو نمیشناسم و چه توقعی میشه داشت وقتی اندازه انگشت های یک دست لیست مخاطبین من دچاره فقر نامحدوده..

 

برای تماس دیر نیست و با نیومدن هامرز کنجکاو میشم بدونم کیه؟!

اما قبل هر تماسی صدای تقریبا آشنا و خصمانه ای باعث میشه نگاهم و بالا بیارم.

_میبینم که حتی اونقدری ارزش نداشتی بعد یک شب استفاده اش قالت بزاره، از همینجا پیچوندت؟

 

ابروهای درهم و نگاه گنگم به اندازه ای گویا هست تا به خودش زحمت توضیح بیشتر و بده.

با ژستی متکبر که مثلا من خیلی شاخم کمرش و قوسی داده.. نشکنی بابا!؟…

دستش و توی موهاش کشیده‌ و چشم هاش قدو بالای رعنای منو در می‌نورده و از چیزی که میبینه هرچند مقبول اما چینی به صورتش میندازه.

_واقعا چه فکری با خودت کردی؟… کجای توی امل به اون مرد جذاب و جنتلمن میخوره!.. چه جوری خودتو بهش انداختی ؟..

 

به نظر این مجلس فقط یه گیس و گیس کشی کم داشت که شکر خدا اونم برای نبود هیچ کمبودی داره جور میشه.

گوشی رو توی کیف دوشیم میندازم و تماس ناشناس و به عطایش میبخشم و گردنم و به چپ و راست تکونی داده، جفت دست ها رو میکشم جلو و انگشت ها رو توهم قلاب میکنم که خوشبختانه صدای شکستن قلنج چندتاییش به صحنه جذابیت بیشتری میده.

_چی زر زر کردی؟!

 

همزمان با جمله ای که لاتی میگم و فقط یه لنگه کفش گوشه لپم کم دارم تا بجویم، قدمی بهش نزدیکتر شده و حالا اون غرور و خود برتر بینی روی صورتش رنگ باخته و تنش کمی شل میشه.

_نشنُفتی؟… اون گاله رو باز کردی چی ریختی بیرون !.. جرات داری قرقره اش که تا دهنت و گل بگیرم زنیکه اُزگل لخت و پتی …

 

دست های مشت شده و فکی که با هر کلمه روهم ساییده میشه حتی برای تصویر ذهنی که خودم از خودم می‌سازم هم غریب و خنده داره.

_وووواقعا که… بکش عقب زنیکه دیوونه … مممگه اینجا چاله مممیدونه! نننگهبااااااان…

 

دستم و تخت سینش میزارم و هل کوچیکی بهش میدم که مثه برق گرفته ها عقب میکشه و نامتعادل با اون کفش هاش لنگری میخوره و چه حیف با کون نخورد زمین یکم دورهم بخندیم.

_میخوای همینجا جلو همه از وسط جرت بدم و اون چشمای خوشگلت و از کاسه در بیارم تا دیگه دنبال ناموس از خودت بهترون نباشی؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 95

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
3 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
1 ماه قبل

فکرنمیکردم امشب از این رمانم پارت بیاد

Batool
1 ماه قبل

واییییییییییی باورم نمیشه این بهترین هدیه ی عید بود مررررررسی قاصدک جون وممنونم از نویسنده ی عشق راستی عیدتون مبارک طاعات وعبادتتون قبول باشه 🥰🥰🥰

آخرین ویرایش 1 ماه قبل توسط Batool
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x