رمان از کفر من تا دین تو پارت۱۳۱ 4.9 (35)11 ماه پیش۴ دیدگاه الان چی شد؟! غروب آخر هفته، تو حیاط یه خونه باغ که اصلا نمیدونم توش چه خبره و مال کی با لباس ها و زیور آلات عاریه…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۳۰ 4.8 (46)12 ماه پیش۳ دیدگاه دم عمیقی از سیگار خوشبو و محبوب لای لب هام میگیرم و با حرکت سرم دودش و طرف سقف فوت میکنم. دو روز باج دادن بهش در حالی…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۲۹ 4.7 (40)12 ماه پیش۴ دیدگاه یک ربع، بیست دقیقه ای صحبت از کار بودو نخ و الیاف تا اینکه برای نشون دادن نمونه پارچه های سفارشی باهم سری به سالن کارگاه تولید زدیم.…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۲۸ 4.5 (47)12 ماه پیشبدون دیدگاه لقمه ای برای خودم میگیرم و با سر تایید میکنم. میشینه پشت میز و مشکوک میگه.. _از کی تا حالا توی بزم های افخم شرکت میکنی؟! تو…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۲۷ 4.5 (51)12 ماه پیش۱ دیدگاه با هر کلمه ای که تو صورتش تف میکردم چهره اش هر لحظه سرخ تر از قبل و در آخر یه پارچه آتیش شد و دیوانه شده، دست انداخت…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۲۶ 4.5 (46)12 ماه پیش۴ دیدگاها چرخش گردنم از کشیدگی موهام و عقب رفتن شالم همانا و صدای بم و سردی که با آرامش خاصی از چند متری به گوشم میرسه. _یک ثانیه مهلت داری…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۲۴ 4.5 (28)12 ماه پیش۳ دیدگاه کیان بی حوصله دستی تاب میده و با جام نیمه پره اش از جا بلند میشه تا از شر نصیحت های فربد خودش و راحت کنه. زمزمه…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۲۵ 4.6 (40)12 ماه پیش۴ دیدگاه با تصور رویارویی هامرز و مریم آهی میکشم و اگه مریم فقط یک نظر خودش و ببینه بدون این دم و دستگاه و خدم و حشم منو از گردن…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۲۳ 4.4 (46)12 ماه پیش۱ دیدگاه امیر رفیق خوبی اما به هیچ وجه مرد زندگی نیست. _برا تو که انگاری بد نشده، باز چندتا چندتا زیر سر داری؟ چشمکی میزنه و با شصتش از…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۲۲ 4.1 (33)12 ماه پیشبدون دیدگاه آخر شب به عمارت برمیگردم و ریسک نمیکنم برم دیدن مریم.. توضیح بودن این مرد هیکلی با خودم آسون نبود. صدای پارس سگ ها داخل محوطه مثل همیشه…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۲۱ 4.9 (34)12 ماه پیشبدون دیدگاه به نشونه قدردانی سری تکون میدم که ادامه میده. _اما سامانتا با اینکه قول دادم سوال نکنم.. میخوام بدونم تو با این آدم هم سابقه یا گذشته ای…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۲۰ 4.5 (40)1 سال پیشبدون دیدگاه گره ای بین ابروهام از خصومت نهفته ای که توی حرف هاش با طرف داره میفته. _از کجا میدونی گاز میگیره! دندون هاش به توهم گیر کرده. تک…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۱۹ 4.6 (35)1 سال پیشبدون دیدگاها لبخند لرزونی به صورت خیس و سرخ از درد زن میزنم کمی آب به خوردش میدم تا گلوش و تر کنه. _خانم دکتر بچم میمونه؟ از بس ناله و…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۱۸ 4.3 (43)1 سال پیشبدون دیدگاه#سامی..سامانتا چنان درش و کوبید انگار ارث باباش و بالا کشیدم!.. این آدم چند بعد شخصیتی داشت و من نمیدونم. بدتر اینکه همشم جلوی من رونمایی میکرد. فرهاد بیچاره…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۱۷ 4.6 (37)1 سال پیشبدون دیدگاه زیر چشمی نگاهی به سروشی که هنوز برام تو قیافه است میندازم. دور روز از زمانی که بهم اخطار داده میگذره و فقط در حد لزوم باهام…