رمان بوی نارنگی پارت ۵۴2 سال پیشبدون دیدگاه بی اراده دست دراز کردم.. دستم میلرزید.. نفسم بالا نمی آمد این مرد.. امروز.. خانوادهام.. قادر.. من..! گذشتهام.. تصاویر آشنا.. انگار همه بهم دوخته شده بودیم و نفهمیدم!…
رمان بوی نارنگی پارت ۵۳2 سال پیشبدون دیدگاه “”آدم باش دیگه! باید بهت بپرم؟ مگه من با تو شوخی دارم مرد گنده؟! نگفتی اشتباه گفتی؟”” پیروز خندیده صورتی که امروز بارها خیره اش شدم و…
رمان بوی نارنگی پارت ۵۲2 سال پیشبدون دیدگاه صدایم جدی بود تا جدی بگیرد اما نگفتم وقتی که ناگهانی بعد از نام دومی که اتفاقی به زبان آوردم و درست بود برای نگه داشتن آن زن…
رمان بوی نارنگی پارت ۵۱2 سال پیشبدون دیدگاه خندید – بیشتر دوستش داشت.. انقدر که گناه جد و آباد خودشو انداخت گردن اون بینوا منظورش را فهمیدم فتانه هرگز از کسی تعریف نمیکرد مگر جنس مخالف…
رمان بوی نارنگی پارت ۵۰2 سال پیشبدون دیدگاه صدایش را شنیدم! پنجره را باز کرد یا نزدیک میشد؟ – یعنی چــی؟! کی بود مگه؟ ولش کن سر ظهر تا یه دوش میگیرم اومدیا انگار خیلی…
رمان بوی نارنگی پارت ۴۹2 سال پیشبدون دیدگاه لب زیرینش پنهان شده با انگشتانش ور میرفت – خیلی بد جنسین خندیدم – اینو هستم هر وقت هم خواستی تو روم یا پشت سرم بگو بدجنسی…
رمان بوی نارنگی پارت ۴۸2 سال پیشبدون دیدگاه از نگاه درماندهام جا خورد خیره لحظهای مات نگاهش به چشمهایم ماند! اما سریع نگاه گرفت باورم نمیشد ولی شبیه به آدمی لجباز و بیمار دوباره عینکش…
رمان بوی نارنگی پارت ۴۷2 سال پیشبدون دیدگاه با استرس به جان ناخنهایم افتاده سعی کردم افکارم را به سمت دیگری بکشم اگر بشود! “”دیوونه که نیست! مرصاد ندونه مگه نمیگه رفیقشه؟ باباطاهر که میدونه…
رمان بوی نارنگی پارت ۴۶2 سال پیشبدون دیدگاه مدیر با لحنی خبیث گفت – کی برمیگردی؟ میخوام امروز بهت مرخصی بدم با خواهرت بفرستمت یه جا کیف کنی، یه روز از اون سه روز که…
رمان بوی نارنگی پارت ۴۵2 سال پیش۱ دیدگاه صورتم را به سینهاش فشردم تا بغضم آرام شود.. تا آغوش پدری که نیست را به یاد بیاورم.. دستهایش دورم پیچیده مبهوت و نگران پرسید –…
رمان بوی نارنگی پارت ۴۴2 سال پیشبدون دیدگاه (سامان) در را بهم کوبیده وامانده وسط اتاق ایستادم! اما نگاهم گیج و سرگردان به در بود، انگار هنوز به ملیح خیره شده چشمهایش را میبینم.. باورم…
رمان بوی نارنگی پارت ۴۳2 سال پیشبدون دیدگاه باورم نمیشد همان آدم باشد که چند دقیقه قبل مرصاد را مثل یک دوست مخاطب قرار داده در برابر برادرش که خودش هم گاهی رعایت نمیکرد اما به…
رمان بوی نارنگی پارت ۴۲2 سال پیشبدون دیدگاه مرصاد بیخیال گفت – نترس این به این سادگیها نمیمیره، تا مارو زیر گل نکنه آخم نمیگه! – بیا سر مرصاد که به سمتم چرخید بی…
رمان بوی نارنگی پارت ۴۱2 سال پیشبدون دیدگاه ملیح متعجب گفت – منو؟ مرصاد بیخیال جواب داد – پس کیو؟ – پس چرا من فقط یه دوره چند بار دیدمت؟ با جواب ملیح سرم…
رمان بوی نارنگی پارت ۴۰2 سال پیشبدون دیدگاه دلیلش را میدانم خوب هم میدانم اما برایم قابل باور نیست آن هم با خواهر مرصاد!!! کسی که تا چند وقت پیش از من نفرت داشته فراری…