رمان وارث دل پارت ۱۵3 سال پیش۲ دیدگاه کتایون نگاه بی حسی به مریم کرد اصلا ازاین زن خوشش نمی اومد. مطمئن بود الانم خودش رو به موش مردگی زده بود تا نتونه بفرستش خونه ی…
رمان وارث دل پارت ۱۴3 سال پیشبدون دیدگاه زبونمو با لبم تر کردم. انگاردودل بودم ازاین حرف زدن. -چرا در حال قدم زدنی!؟ شروع کرد با انگشتاش بازی کردن. -خب اقاجونم خواب بود منم حوصلم…
رمان وارث دل پارت ۱۳3 سال پیش۱ دیدگاه مریم با حرص گفت : -حقش بود دختره ی عوضی. به چه جراتی جلوی من عریون می گرده امیر به چه حقی. نگاهی انداختم طوری که خودش…
رمان وارث دل پارت ۱۲3 سال پیش۳ دیدگاه حوله رو دور خودم پیچیدم و از حموم اومدم بیرون. شکمم صدایی داد گشنم بود. از ظهر دیگه هیچی نخورده بودم. روبه روی ایینه ایستادم. نگاهی به خودم…
رمان وارث دل پارت ۱۱3 سال پیش۱ دیدگاه لبخندی زدم . این پیرمرد چقدر باوقار بود. من باید شرمنده می بودم اما انگار که برعکس بود. -دشمنت مش ابراهیم. استراحت کن دخترت و سهیل تو…
رمان وارث دل پارت ۱۰3 سال پیش۳ دیدگاه مامان با کمک عصاش بلند شد وسمتم اومد. همینکه بهم رسید سیلی محکمی توی گوشم زد. صورتم به سمت چپ متمایل شد. سرم رو دوباره برگردوندم که…
رمان وارث دل پارت ۹3 سال پیش۳ دیدگاه با پیاده شدن سهیل از ترس خودمو گوشه صندلی کشیدم. ارباب نفس عمیقی کشید و با چشم های برزخی دوباره خیره شد بهم. باید حرفمو درست می…
رمان وارث دل پارت ۸3 سال پیش۱ دیدگاه نمی دونستم دلم براش می سوزه یا ازش متنفرم. کلافه بقیه شراب رو با یه نفس بالا کشیدم. گلوم دوباره به سوزش افتاد. هرچی فکر می کردم…
رمان وارث دل پارت ۷3 سال پیش۷ دیدگاه مرضیه که خورد تو ذوقش با ناراحتی چشمی گفت و بعد گور نحسش رو گم کرد. بغضم برای چندمین بار سرباز کرد و دوباره چشمه ی…
رمان وارث دل پارت ۶3 سال پیش۲ دیدگاه -همش تقصیر تو ئه کلفت پتیاره گمشو برو اتاقت. تورو فقط باید جر داد.ببین با وجود نحست تموم خانوادمو بهم ریختی بغضم بیشتر شد و اشکم آروم…
رمان وارث دل پارت ۵3 سال پیشبدون دیدگاه مریم بااین حرفم لبخند تلخی زد. قشنگ حس کردم به سختی داشت خودش رو کنترل می کرد تا اشکش روون نشه. صدای لرزونش رو که شنیدم از…
رمان وارث دل پارت ۴3 سال پیشبدون دیدگاه با صدای آسیه از فکر بیرون اومدم و نگاهم به سمتش کشیده شد. دست به کمر ایستاده بود و با طلبکاری گفت : -به آقا گفتم. گفت…
رمان وارث دل پارت ۳3 سال پیش۶ دیدگاه اشکم داشت روون میشد.میخواستم همین الان خدا عزرائیل رو سراغم بفرسته و جونمو بگیره. دیگه نمیخواستم زنده بمونم.من لعنتی حتی نتونستم قضیه رو به سهیل بگم. نعیمه…
رمان وارث دل پارت ۲3 سال پیشبدون دیدگاه یه لحظه هول شدم و سرمو پایین انداختم. صدای سرد و دستوری خانم رو شنیدم : -بیا بشین باهات حرف دارم عرق سردی رو پیشونیم نشست.به زور چشمی…
رمان وارث دل پارت ۱3 سال پیش۶ دیدگاه خلاصه ماهرخ دختری که در یک عمارت بزرگ به عنوان خدمتکار کار میکند که به اجبار به همسری امیر سالار ارباب وصاحب عمارت در میاید که شاید برایش پسری…