رمان پسرخاله پارت 33

رمان پسرخاله پارت 33

۷ دیدگاه
    اصلا از این حرف و برخوردش خوشم نیومد ولی به بشقاب توی دستم اشاره کردم و گفتم: -اسنک آوردم باهم بخوریم خیلی خوشمزه اس دزدیومشون از… همزمان با…
رمان پسرخاله پارت 32

رمان پسرخاله پارت 32

۴ دیدگاه
    حین خاروندن چونه اش گفت: -از این به بعد دیگه خیلی نمیتونه اونجا بره! فکر کنم داره دلی از عزا درمیاره بابت تمام روزایی که دیگه قرار نیست…
رمان پسرخاله پارت 31

رمان پسرخاله پارت 31

۳۱ دیدگاه
    خیلی جدی زل زد تو چشمهام و بعد غیر منتظره پایین لباسمو تا بالای رونم داد بالا و گفت: -چراشو الان بهت میگم… این حرکت از اون واقعا…
رمان پسرخاله پارت 30

رمان پسرخاله پارت 30

۱۴ دیدگاه
    دستش شل شد و از روی پام عقب رفت…نمیدونم چرا اینقدر جاخورده بود اما درهر صورت اونقدر تعجب کرد که واسه چنددقیقه حتی پلک هم نزد… دستمو جلوی…
رمان پسرخاله پارت 29

رمان پسرخاله پارت 29

۱۳ دیدگاه
  بهش خیره بشم . رو صورتش اخم بود. لبخند زدم و چون حالت صورتش عجیب شده بود پرسیدم: -چیه!؟چرا اینجوری نگام میکنی!؟؟ خیلی جدی نگاهم کرد و پرسید: -مگه…
رمان پسرخاله پارت 28

رمان پسرخاله پارت 28

۱۴ دیدگاه
    چهارتا انگشتش رو از لبه ی لباس زیرم رد کرد و همزمان گفت: -دستم دلش میخواد بره این تو ببینه اون زیر چخبر….! طببعتا تو همچون شرایطی، اونم…
رمان پسرخاله پارت 27

رمان پسرخاله پارت 27

۸ دیدگاه
  توی شهر می چرخیدم و از هرچی که به چشمم خوش میومد عکس مینداختم. هر چیزی که بنظرم جالب و خوشگل بود. دو سه باری تلفنم زنگ خورد و…
رمان پسرخاله پارت 26

رمان پسرخاله پارت 26

بدون دیدگاه
  چند دقیقه ای منتظر موندیم تا گارسن سفارشاتمون رو آورد. فنجان چای سبز رو مقابل سوگند گذاشت و لیوان شیشه ای کافه گلاسه رو پیش روی من. وقتی رفت…
رمان پسرخاله پارت 25

رمان پسرخاله پارت 25

بدون دیدگاه
  مامان قبل از اینکه من بخوام کاری کنم یا حرفی بزنم دست خاله رو هم گرفت و همراه خواش برد تا من و یاسین باهم تنها بمونیم.اتفاقی که اصلا…
رمان پسرخاله پارت 24

رمان پسرخاله پارت 24

بدون دیدگاه
  عصبی وار یکی یکی لباسهامو از تن درآوردم و هرکدوم رو یه طرف و یه گوشه از اتاق انداختم دور. عامل تمام ناخوش احوالی های من یاسین بود. همیشه…
رمان پسرخاله پارت 23

رمان پسرخاله پارت 23

۴ دیدگاه
    یاسین همچنان عصبانی گفت: -آره باخودت بودم سوار ماشینت شو و از اینجا برو یالا….. من خودمم تاحالا یاسین رو اینجوری عصبانی ندیدم.اون معمولا یه شخصیت لش و…
رمان پسرخاله پارت 22

رمان پسرخاله پارت 22

۱ دیدگاه
  پوزخندی زدم و طعنه زنان از کنارش رد شدم. ضرب المثلی وجود داشت که میگفت: “پاتو از گلیمت درازتر نکن ” تقریبا یه چیزی تو همین مایه ها و…
رمان پسرخاله پارت 21

رمان پسرخاله پارت 21

۷ دیدگاه
    کنج تخت نشستم و با اخم زل زدم به رو به رو…یاسین لعنتی.دلم میخواست با دستهام خفه اش بکنم. یاسر برام یه لیوان چایی ریخت و یه نگاه…
رمان پسرخاله پارت 20

رمان پسرخاله پارت 20

۳ دیدگاه
    خواستم پله هارو بالا برم و سرکی بکشم که درست همون موقع یه نفر از پشت بهم چسبید و دستشو روی دهنم گذاشت.دیگه حتی اگه ترسیده بودم یا…
رمان پسرخاله پارت 19

رمان پسرخاله پارت 19

بدون دیدگاه
  هرچه زمان جدا شدن فرا رسید حال منم گرفته میشد.همچین وقتهایی آدم دلش نمیخواست از طرف مقابلش جدا بشه درست عین منی که حتی دلم نمیومد انگشتاش رو رها…