رمان ورطه دل نویسنده:وارش(آرمیتا.ا) Part1 به نام توکه دلارام دلی من تاریخ آن شبی راکه ازعمق وجودگریستم دقیق به خاطرسپرده ام نه برای آن شب بلکه برای آن صبح…
هندزفریمو گذاشتم تو گوشام و آهنگو پلی کردم… هر وقت میزاری میری به این چشما بی خوابی میدی روم الکی بیست چهاری گیری اصلا نمیفهمم چی داری میگی برگرد میگیره…
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆ +بابااااا چرا قبول نمیکنی حرفمو ؟! با اخم غلیظی گفت: ــ مارسل بهت گفتم نععع! میفهمی؟ نمیشه تو و اون مال هم باشین! عصبی نشستم رو صندلی جلوی میزش…
پارت پنجم باید هر جوری که شده بود پولو جور میکردم رسیدم خونه… انگشتر مامانو برداشتمو چهار ساعت بعدش رفتم طلا فروشی که ببینم چقدر میشه همینطور که داشت وزنش…