رمان پسر بد پارت 14

4.6
(13)

* * * *

به آرومی روی تاب نشستم …
شروع کردم به جلو ، عقب کردن خودم تا تاب هم حرکت کنه …
وقتی خوب سرعت تاب زیاد شد ، دیگه دست از تکون دادنم کشیدم و سرمو به زنجیر تاب تکیه دادم …
توی فکر فرو رفتم …
بالاخره قراره چی سرم بیاد؟! …
تا اخر عمرم باید همینطور مثه یه همخونه با ویلیام زندگی کنم؟! …
تا کی میتونم احساسمو مخفی نگه دارم؟! …
دست راستمو از روی زنجیر تاب ور داشتم و گذاشتم روی قلبم …
دلتنگش بودم ، پس چرا نمیومد؟! …
کلافه پوفی کشیدم و نگاهی به ساعت مچیم انداختم …
ساعت ۱۱ ظهر بود ! …
از ساعت ۷ صبح ویلیام رفته ، اما هنوز که هنوزه نیومده …
آهی کشیدم که گوشیم شروع کرد به زنگ خوردن …
از جیب سویشرتم بیرونش کشیدم و نگاهمو به صفحش دوختم …
” bad boy ”
این اسمی بود که توی گوشیم واسه ویلیام ذخیره کرده بودم ! …
به معنی ” پسر بد ” … .
پوزخند تلخی زدم ، آره …
اون پسر بد زندگیم بود ! …
نمیدونم چرا و به چه دلیل این اسمو واسش انتخاب کردم ! … .
ولی فقط میدونم این اسم برازنده ترین اسم واسه اون بود … .
از توی فکر در اومدم و اخم ریزی کردم …
از صبح یه بار بهم زنگ نزده ؛ حالا که ۴ ساعت میگذره که منتظر زنگشم ، زنگ زده بهم ! … .
چرا باید جواب بدم؟! …
چرا؟! … .
با بغضی که گلومو گرفته بود ، رد تماس دادم …
گوشیمو رو حالت سایلنت زدم و گذاشتمش توی جیبم …
صورتمو با دستام پوشوندم ، تا کی میخواستم اینطور زندگی کنم؟! …
هوممم؟! …
قطره های اشک از روی گونه هام فرود اومدن پایین … .
دلم مامان سارا رو میخواد …
دلم اونو میخواد که بیاد و بغلم بگیره ! ‌.‌‌.. .
دلم بابا افشینو میخواد ، که از اون بوسه های خاصش روی پیشونیم بنشونه … .
دلم خاله کلارا رو میخواد …
که نگرانم شه وقتی غمگین و پژمردم …
عمو تامی رو میخوام ، میخوام بیاد و با آغوش گرمش بغلم بگیره …
من چرا وقتی داشتمشون قدرشونو ندونستم؟! ..‌.
چه مرگم بود اونقدر با خودم میگفتم همشون برن و فقط ویلیام بیاد؟! …
خب … حالا ویلیام اومد ، میتونه جایگزین اونا شه؟! … .
میتونه تکیه گاهم باشه ، میتونه نگرانم شه …
بهم محبت بورزه؟! … .
هق هق هام اوج گرفت …
نمیخوام ، من این زندگی لامصبی رو نمیخوام ! …
میخوام برگردم ایران ، پیش مامان و بابام …
جایی که بهش تعلق دارم ! … .
نفسمو محکم بیرون فرستادم و از روی تاب با یه ضرب پریدم پایین .‌‌..
من میرم …
اره ، از اینجا میرم …
من برده ی خواسته های ویلیام نیستم …
به طرف در خونه دوییدم و داخل خونه شدم …
از پله ها به سرعت بالا رفتم و به طرف اتاقم پا تند کردم …
به طرف میز تحریرم حرکت کردم و روش نشستم …
یه برگه در آوردم و شروع کردم به نوشتن یه نامه واسه ویلیام :

” خیلی با خودم فکر کردم و به این نتیجه رسیدم اینجا موندن من هیچ فایده ای نداره …
من میرم ویلیام ، از اینجا میرم …
بر میگردم ایران پیش خانوادم ، از اول هم اینجا اومدن و دزدین من راه درستی نبود …
تو اگه منو میخوای ، باید به دستم بیاری ‌…
اما نه با این راه و روش …
با راه درستش ! …
امیدوارم موفق باشی ، خدانگهدار … ”

* * * *

دستی واسه اولین ماشین تکون دادم و سوار شدم …
پسر جوونی راننده بود ! …
یکم جمع و جور نشستم که همونطور که از تو آینه ی ماشین بهم زل زده بود ، لب زد :

_ کجا میری خانوم؟! … .

همونطور که قولنج انگشتامو میشکوندم ، با استرس لب زدم :

+ ه … هتل شانگری … .

سری تکون داد و حرکت کرد …
سرمو به پنجره ی ماشین چسبوندم و به بیرون خیره شدم …
ویلیام متوجه رفتن من شه ، مطمعنن خیلی میزنه تو ذوقش و عصبی میشه …
ولی تقصیر من نیس …
من مجبور بودم برم ! …
یه چند روز توی هتل میمونم و وقتی بلیط پرواز گرفتم و کارای سفر به ایرانم جور شد ، میرم … .
لبمو به دندون گرفتم …
احساس میکردم دارم نامردی میکنم در حقش ! …
اون به هزار سختی منو آورده بود پیش خودش ، پاریس …
و حالا من به این آسونی داشتم میرفتم …
از همه بدتر اینه که مامان و بابام متوجه شن ویلیام منو دزدیده ، مطمعنن خیلی واسش بد میشه … .
لبام بی اختیار لرزیدن و قطره اشکی از رو گونم سر خورد پایین ..‌.
من مجبور بودم ! …
نمیتونستم همینطور ساکت بشینم یه گوشه و هیچکاری نکنم …
هندزفریمو زدم تو گوشم و به موبایلم وصلش کردم …
روی یکی از آهنگا کلیک کردم و چشمامو بستم … :

” دارم از تو میگذرم …
تا نگذره آب از سر تو … !
میشکنم من تو خودم ! …
تا نشکنه بال و پر تو … .
زندگی هیچوقت برای ما دوتا …
کاری نکرده … !
اون که واسه عشق بمیره ! …
که فداکاری نکرده ، کاری نکرده ! … .

تنهای تنهام ، میخوان ببازم ! …
بشکن همه رو …
بازم میسازم ، بازم میسازمم ! … .
تو کوچ آخر ، بالامو بستن … .
من تو قفس و دورم نشستن … .
دلتنگتم من ، هعی … !

میشکنم پلارو پشتم …
تا نترسم برنگردم ! … ☆
هیچ جا دنبالم نگردین ! …
من یه درد دوره گردم … .
یه قدم مونده به دریا …
ساحلو وارونه کردن ! … .
من همین حالا میرم که …
تو دلت نگیره بعدا … !

* تنهای تنهام ، میخوان ببازم … .
بشکن همه رو …
بازم میسازم ، بازم میسازمم … .
تو کوچ آخر ، بالامو بستن ! …
من تو قفس و دورم نشستن … .
دلتنگتممم من :(( * “

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 13

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
18 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
hana
hana
2 سال قبل

پسر بد که بالا نوشته بودی یاد اهنگ پسران بد اینا افتادم .😂

رها
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

پارت بعد رو کی میزاری ؟

*ترشی سیر *
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

بچه چرا آدمو میزاری تو خماری😑😐😫

Darya
2 سال قبل

آخی چه غم انگیز😢

Fariba Beheshti Nia
F
2 سال قبل

هعیی چرا رفت💔

Fariba Beheshti Nia
F
2 سال قبل

دوستان یه سوال کسی می‌دونه رمان جیگلوار رو کجا میشه خوند (به جز تلگرام)

Darya
پاسخ به  F
2 سال قبل

نه
راستش منم خیلی دلم میخواست این رمان بخونم اما هر چی گشتم نتونستم سایتی ازش پیدا کنم بخاطر همین بیخیالش شدم

*ترشی سیر *
2 سال قبل

سارا یه لطفی به من میکنی یه شخصیت بیار تو داستان اسمش رها باشه مث من من اون رها نیستم من(R) حواست باشه فقط جزو آدم خوبای داستان باشه اگه آدم بده باشه خودتو مرده فرز کن 🤪😎👻😈😝😁😛😜🧚🏻 چون حمو لحظه عزرائیل بالای سرته 😁👻😈

Elena .
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

عررر😂😂😂
منو قشنگ یکی بزار عین خودم خل و چل😂
الن خلن

. 𝑩𝒍𝒂𝒄𝒌 𝑺𝒘𝒂𝒏 .
2 سال قبل

هعی آوین رفت:)
البته اگه بتونه بره😏

hana
hana
2 سال قبل

جیگوار فکر کنم تو سایت پارت به پارتش باشه من قبلا چند پارت ازش رو خوندم .ولی دیگه نخوندمش .

18
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x