رمان شاهزاده قلبم پارت 41

۲۰ دیدگاه
دلوین🥺❤️‍🔥 عصبی نگاهشو چرخوند سمتم و گفت: ــ گفته بودم نمیشه و نمیخوام و نمیتونم نداریم .. نکنه فراموشی گرفتی! یا شایدم دلت میخواد کبودت کنم هوم؟! تخس و یه…

رمان جادوی سیاه پارت 40

۲۴ دیدگاه
&& کلارا && نفس عمیقی کشیدم و در رو با کلیدم باز کردم … اینقدر ذوق داشتم که خدا میدونه ! … اروم در رو بستم ، برگشتم و به…

رمان شاهزاده قلبم پارت 40

۷ دیدگاه
در باز شد و هیلدا با چشای اشکیش اومد داخل ــ آرسام نکن اینجوری خودتو نگا کردی؟! تو آینه نگا کردم… انگار یکی دیگه رو نشون میداد اندازه ده سال…
رمان پاییزه خزون

پاییزه خزون پارت ۲۸

۱ دیدگاه
    پاییزه خزون هر چقدر من گفتم نره مهسا گفت بدوش بالاخره با زورای مهسا از جام پاشدم تا حاضر شم ، مهسا نزاشت همون لباسای مشکیه سادمو تنم…

رمان جادوی سیاه پارت 39

۴۲ دیدگاه
غمگین به کف دستم ، جایی که سوخته بود زل زده بودم که الیس با دلسوزی لب زد : _ وایی الهی دستش بشکنه …! چجوری دلش اومد سیگارشو کف…

رمان شاهزاده قلبم پارت 39

۱۹ دیدگاه
آراشید چشاشو تو کاسه چرخوند و خوابالو گفت: ــ ملکه اینجاس! با اخمی که همیشه رو پیشونیش بود درو باز کرد و اومد تو رو تخت آراشید خوابیده بودم و…
رمان پاییزه خزون

پاییزه خزون پارت ۲۷

۲ دیدگاه
  پاییزه خزون بعد از حرفای دکتر که برام خیلی موثر بود با حال خوب از مطب اومدم بیرون ، به حرفای دکتر فکر میکردم میگف باید کتابای فلسفی و…

رمان عشق خلافکار پارت 40

۱۵ دیدگاه
بغل آدرین نشستم که برای طبیعی جلوه دادن دسشتو دور کمرم گذاشت و یه جورایی تو آغوشش رفتم. کلاوس همینکه منو اینجا دیده بود حسابی عصبانی بود از دستم با…

رمان شاهزاده قلبم پارت 38

۸ دیدگاه
آرژان😈💜 ــ عه؟! واقعا! سرمو بالا آوردمو آرژانو دیدم … توهم زده بودم … فوری ازش جدا شدمو رفتم سمت آراشید پوزخندی زد و گفت: ــ مگه نمیبینی خوابیده؟! ساعت…

رمان شاهزاده قلبم پارت 37

۲ دیدگاه
♡✓آرژان✓♡ ماشینمو روشن کردمو از عمارت زدم بیرون عمارتی که توش روز و شبمو با یاد دلوین سپری میکردم منم از شاگردای اهورا و آبتین بودم ولی هیشکی اینو نمیدوست…

رمان جادوی سیاه پارت 35

۶۶ دیدگاه
&& الیس && دستامو با عصبانیت مشت کردم و حرصی گفتم : + من نمیتونم این دختر رو تحمل کنم ایلیاااد … همین الان از اینجا میریم ! … .…

رمان شاهزاده قلبم پارت 36

۱۹ دیدگاه
+ت..تو! اینجا کجاس؟! خنده شیطانی کرد و اومد جلوم وایستاد ــ به به! ملکه بلخره گیرت آوردم عصبی گفتم: +آرژان اینو باز کن زود باش بسته بودم به یه تنه…