رمان شاهزاده قلبم پارت 37

3.4
(5)

♡✓آرژان✓♡

ماشینمو روشن کردمو از عمارت زدم بیرون
عمارتی که توش روز و شبمو با یاد دلوین سپری میکردم

منم از شاگردای اهورا و آبتین بودم ولی هیشکی اینو نمیدوست همه فک میکردن مردم …

از همون موقه دلوینو دوس داشتم ولی وختی دیدم دلش با آرسامه …

پامو رو ترمز گذاشتم و نگهداشتم
قطره اشکی از چشمام چکید …

من همونی بودم که جونمو واسش میدادم و حالا داشتم جونشو ازش میگرفتم ، تحقیرش میکردم و عذابش میدادم، جای همه اون روزایی که با کنار آرسام بودن عذابم داده بود …

بعد چهل دیقه رسیدم جلوی عمارت آرسام و رفتم داخل

چشاش قرمز بود و موهاش بهم ریخته
جا سیگاریاش پر شده بود و رو میزش خاکستر سیگارشو میتکوند

شیشه های جای مشروب تیکه تیکه شده بودن کف اتاق …

+چیکار کردی با خودت پسر؟!
من پیداش میکنم، اینجوری خودتو میکشی نادون اگه پیدا بشه تو دیگه نیستی که …

خواستم بقیه حرفمو بزنم که با صدای دو رگش گفت:

ــ نباید میذاشتمش تو اون اتاق… تقصیر من بود

نوچی کردمو دستمو گذاشتم رو شونش

+الان تو باید افرادو قوی کنی تا به هدف دلوین نزدیک بشی…

چشاشو ریز کرد و کنجکاوانه نگام کرد

ــ ت..تو از کجا میدونی اسمش .. اسمش دلوینه؟!

تازه فهمیدم چه گندی زدم …
با تته پته گفتم:

+خ..خب قبلا خودش بهم گفت

نگاهش رنگ شک به خودش گرفته بود ولی کوتاه اومد

به بدبختی راضیش کردم بیاد سر تمرین با افراد
و حالا ساعت 9 شب بود …

♡✓دلوین✓♡

وختی چشامو باز کردم خودمو تو یه اتاق با وسایلی که ست سفید و زرد بود پیدا کردم …

از رو تخت بلند شدمو سِرُمو از دستم کندم
هنوزم درد داشتم به خاطر کارای اون وحشی …

نگاهی تو آینه قدی اتاق به خودم انداختم
کل تنم کبود شده بود و صورتمم اوضاع خوبی نداشت …

دوباره با یاد اوری اون اتفاق نحس تقلا کردم برای بیرون رفتن
درو قفل کرده بودن …
با مشتام که حالا حسابی ضعیف شده بودن به در میکوبیدم و با بغضی که به خاطر دوری از آرسام به وجود اومده بود میگفتم:

+باز کنین درو میخوام برم ، بازش کنین تورو خداااا

انقد مشت کوبیدم که بلخره یکی اومد تو اتاق و اون کسی نبود جز آراشید

با تنفر نگاهی به انداختمو عاجزانه نالیدم:

+ولم کنین مگه من چیکارتون کردم
تورو خدا بذارین برم الان آرسام نگرانمه

نفسشو کلافه بیرون فرستاد و دستشو گذاشت پشت کمرم

ــ منم نمیدونم آرژان چرا اینجوری میکنه…
نمیتونم کاری برات بکنم ملکه …
باید ببینیم چی میشه

نشستم رو زمین و سرمو گذاشتم رو پام

ــ مطمئن باش یه روز خلاص میشی
چه دیر ، چه زود …
از اینجا میبرمت بهت قول میدم !

سرمو بالا گرفتم و با چشای اشکیم صورتشو انالیز کردم
غم توش بود … غم و نگرانی
شاید راست میگفت …
چیزی نگفتم، همون لحظه صدای آرژانو شنیدم

با اخم غلیظش نگاشو بین من و آراشید به چرخش در آورد

با جدیت تمام سرمو بالا گرفتم

ــ چه خبره اینجا؟!

آراشید از رو زمین بلند شد و گفت:

ــ باهاش حرف میزدم مشکلی هس؟!

پوزخندی د و اومد نشست رو به روم
کیفشو پرت کرد یه طرف اتاق و دستشو گذاشت زیر چونم

آرژان ــ داره خودشو نابود میکنه

لبخند شیطانی زد و ادامه داد

ــ از صب تا الان انقد سیگار کشیده که سه تا جا سیگاری پر کرده الانم رو میزش خاکستر سیگارشو میتکونه …
شیشه های مشروبو میشکنه کف اتاقش!
نمیدونی چه لذتی داره اینجوری دیدنتون

با بغض نگاش کردمو آروم گفتم:

+مگه من چیکارت کردم چرا اینجوری میکنی

دستشو بالا آورد و خواست سیلی بهم بزنه که آراشید تو هوا دستشو گرفت

ــ کافیه آرژااان!
نمیبینی زدی لَت و پارِش کردی؟!
صورتشو نگا کن! کبود شده ، تو خجالت نمیکشی؟!

دستشو محکم کشید و تو صورت آراشید غرید :

ــ اگه تو کارام دخالت کنی نانسی …

عصبی داد زد

ــ نانسی چیییی؟! هااان؟!
به اونم رحم نمیکنی تو؟!

پوزخندی زد و رفت…

آراشید با چهره برزخیش اومد تو و درو بست

+نانسی.. نانسی کیه

نفس عمیقی کشید و کلافه گفت:

ــ نامزدمه

+آرژان چی ازت میخواد؟!

آروم گفت:

ــ نمیدونم …
خودمم نمیدونم

تو اتاق نشسته بودیم و بدون یه کلمه حرف زدن تو فکر رفته بودیم که یهو در باز شد

+آ…آرساااام

باورم نمیشد آرسام اومده باشه واسه نجاتم دلم واسش یه ذره شده بود …
پریدم بقلش و سرمو تو گودی گردنش قایم کردم

+آرسام …
دلم واست تنگ شده بود …
آرژان .. آرژان با شاهین متحد شده نباید بذاریم شکستمون بدن …

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.4 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
atena
atena
2 سال قبل

یا اوستا کریممممممممممم ارسام اومد الان چه شوددددددد

Yaganeh
Yaganeh
پاسخ به  atena
2 سال قبل

مطمئنن میکشه آرژان رو

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x