با شنیدن صدای زنگ آیفون دست از جارو کشیدن بر میدارمو سمتش میرم…. _ کیه؟ چرخیدم طرفشو میگم: مامانته…. ابروهاش بالا میپره و میگه: مامانم!؟ _ آره خودشه… ولی نمیدونم…
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗#رمان_او_را …💗 #قسمت_شصت_دوم چنددقیقه صحبت کردیم و بلند شدیم. لحظه ی آخر دوباره زهرا رفت و سرش رو گذاشت رو تابوت ها، وقتی برگشت با لبخند گفت -اگر یه…