رمان اردیبهشت پارت ۴۹

۱۲ دیدگاه
    باید به این زندگی سر و سامون می داد . با دوری کردن شب توی ماشین خوابیدن به چیزی نمی رسید . باید آرامو وادار می کرد به…

رمان گلامور پارت ۳۰

۱۹ دیدگاه
      – حالم خوب نیست هامون .!   لحن ملتمس و درمانده ام را که میشنود …کمی فاصله میگیرد و با چشمانی که در آن نگرانی می بینم…

رمان رخنه پارت ۷۳

بدون دیدگاه
    بدون این که منو معاینه کنه فهمید یا میشد تقصیر رو گردن پرستار دهن لقش انداخت؟! پس چرا بهادر بیرون نمیرفت و همونجا بالا سرم ایستاده بود.  …

رمان سرمست پارت ۶۹

بدون دیدگاه
    چندمتر جلو رفتم اما ماشین رو ندیدم. مشکوک قدمی برداشتم و به اطراف خیابون نگاه انداختم اما نبود که نبود!   دندون قروچه‌ای کردم. طبق تصوراتم ماشین رو…

رمان دروغ محض پارت 25

۲ دیدگاه
* * * * توو خونه مشغول استراحت بودم که همون لحظه گوشیم زنگ خورد ، ور داشتمش و به صفحش زل زدم.. شماره نآشناس بود ! … . اخم…

رمان وارث دل پارت ۹

۳ دیدگاه
      با پیاده شدن سهیل از ترس خودمو گوشه صندلی کشیدم. ارباب نفس عمیقی کشید و با چشم های برزخی دوباره خیره شد بهم. باید حرفمو درست می…

رمان اردیبهشت پارت ۴۷

۲ دیدگاه
    آرام مات و مبهوت ساکت شد ، و ارمغان به شوخی تلخی که کرده بود لبخند زد .   صدای زنگ موبایل ارمغان که بلند شد ، با…

رمان در مسیر سرنوشت پارت ۱۱

۲ دیدگاه
مادرش با ناراحتی رو مبل نشست و سرش رو پایین انداخت و هیچی نگفت… میلاد رو کرد سمت خواهرش و گفت: فرنوش بلند شو برو برا مامان آب بیار.. فرنوش:…

رمان لیلیان پارت ۱۲

۱ دیدگاه
    ” علیرضا ” ناهار را در حجره می‌خوریم و سکوت بینمان را لیلیان می‌شکند و می‌گوید:   – راستی آقاسید فردا ساعت چند باید بریم بیمارستان؟   بدون…

رمان ورطه دل پارت ۳۶

۲ دیدگاه
کیهان بادش خالی می شود:آریان کو؟کیهان به پشت سرش اشاره می کند :بریم توراه حرف بزنیم…مسیرخانه سردارخجسته بودکه جشن برگزارمی شد می ایستد در باز است ریسه های رنگی حیاط…

رمان رخنه پارت ۷۲

بدون دیدگاه
    حس گیجی و منگ بودن چیزی بود که می تونستم لمسش کنم و جز اون هیچ فکر دیگه ای حتی از ذهنم خطور نمی کرد. این که چطور…

رمان او_را پارت ۵۷☆

بدون دیدگاه
#او_را #قسمت_پنجاه_هفت🌺🌺🌺🌺 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 کم کم هوا داشت روشن میشد! اما هنوز داشتم میخوندم. اونقدر مغزم پر از سوال بود که هرچی میخوندم،کم بود!! آرزوهایی که هیچوقت بهشون نرسیده بودم،😢 چیزایی…

رمان او_را پارت۵۶

بدون دیدگاه
✨﷽✨ #او_را #قسمت_پنجاه_ششم🌺 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 مثل مرغ پرکنده شده بودم! هیچ جا نبود! حتی سه شنبه و پنجشنبه رفتم اونجایی که جلسه بود،اما نیومد….! امتحاناتم تموم شده بودن! با این درگیری…