رمان نیمه گمشده پارت 50

اشکامو با حرس پس زدم +تقصیر من بود من تحریکش کردم سر اون جریان ، فکر نکن نمیدونم هنوز باهاش قهری فکر نکن نمیدونم خوش نداری ببینیش الان اومدم بگم…

رمان سرمست پارت ۲۸

بدون دیدگاه
دندون هامو به هم ساییدم. – از وقتی تو دیگه برام غریبه شدی!   حرفم مثل تیر خلاصی بود. رسما خودش رو نابود کردم و از پای میز بلند شدم.…

رمان نیمه گمشده پارت 49

🌊فلور🌊 لنک لنگان راه افتادم سمت آشپزخونه…حوصله غر زدن بهش نداشتم ، از طرفی تازه پیداش کرده بودم وگرنه حسابی باهاش دعوا میگرفتم … با صدایی که موجی از خنده…

رمان مادمازل پارت۱۳

۲ دیدگاه
*فرزام*   برای اینکه این دخترو از جوابی که داده منصرف بکنم و کاری انجام بدم که خودش پیغوم بفرسته علاقه ای به ادامه ی این ارتباط نداره،تقریبا هررفتار گُه…

رمان او_را پارت بیست وهفتم☆

بدون دیدگاه
#او_را #قسمت_بیست_هفتم از ترس نمیدونستم چیکار باید بکنم… اگر در حیاط رو باز نمیکردم هم آبروریزی میشد. دست لرزونمو بردم سمت آیفون و درو باز کردم… وارد حیاط شد😥 ،کم…

رمان او_را پارت بیست وششم☆

بدون دیدگاه
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗#رمان او_را …💗 #قسمت_بیست_شش اما گوشی که روشن شد قبل اینکه بخوام هرکاری کنم، شماره مرجان افتاد رو صفحه! -الو…. -الو و زهرمااااااار -مرسی😅 -کجایی ترنم😭😭 اخه من از…

رمان نیمه گمشده پارت 48

نفسمو آه مانند بیرون فرستادم و با کمی مکث ، ع اتاقِ نکبتیش بیرون زدم.. در رو محکم کوبوندم و با دستایی مشت شده ، شروع به نفس کشیدن کردم…
رمان رخنه

رمان رخنه پارت ۳۰

۱ دیدگاه
می دونستم. هر بار که حافظ داشت بار سفر میبست مدام این ها رو بهم گوش زد می کرد تا ملکه ذهنم بشه. دیگه داشتم کلافه می شدم. من شوهر…

رمان نیمه گمشده پارت 47

خعلی این اواخر مشکوک میزد بابا!.. هوفی کشیدم و از جام پا شدم ، ب سمت اتاقم قدم برداشتم … پله ها رو طی کردم و داخل اتاقم شدم.. در…

رمان سرمست پارت ۲۷

بدون دیدگاه
با سر درد بی سابقه چشم باز کردم و در کمال تعجب اتاق خالی بود. گیج بودم‌.   می دونستم دیشب چه کار کرده بودن و این غیبت ماهد داشت…

رمان دروغ محض پارت 12

* * * * توو اداره ؛ مشغول بررسی عملیات جدید بودم که متوجه شدم اون باندی ک در ب در دنبال گیر انداختنشونیم ، امشب ساعت دو.. توو ی…

رمان مادمازل پارت ۱۲

۲ دیدگاه
وقتی نظرم رو بهش گفتم یه لبخند بی نهایت پر حرص و گیج کننده زد و گفت:     -چقدر تو روشنفکری بابا!     تبسنی زدم و متواضع گفتم:…
رمان رخنه

رمان رخنه پارت ۲۹

بدون دیدگاه
حضور حافظ بالا سرم مدام باعث میشد ذهنم طرف خاطرات سمی گذشته پر بکشه و یادم بره الان کجام.   #گذشته   دوران چند هفته اول حاملگی حساس ترین زمان…

رمان نیمه گمشده پارت 46

۲ دیدگاه
🖇آرتا🖇 کلافه بودم از این حجم تنهایی عادت داشتم تتها باشم ، ولی تاحالا اینجوری نبوده که حتی آرکا بهم زنگ نزنه ، سر نزنه یا پیام نده… کلافه بودم…

رمان سرمست پارت ۲۶

بدون دیدگاه
انقدر ماهرانه با اعضا بدنم بی می کرد که نا خودآگاه باهاش همراه شدم و تیشرتش رو از تنش بیرون کشیدم و بعد از چند سالی جسم برهنه و اندام…