رمان رخنه پارت ۲۹

4.3
(8)

حضور حافظ بالا سرم مدام باعث میشد ذهنم طرف خاطرات سمی گذشته پر بکشه و یادم بره الان کجام.

 

#گذشته

 

دوران چند هفته اول حاملگی حساس ترین زمان برای محافظت از جنین به حساب می اومد و منم جز همون زن های نازک نارنجی پر از ادا اصول به شمار می اومدم که از خدا می خواستم یک مرد نازکش این قر و قمیش هام باشه.

 

لباس گشادم رو پوشیدم و رو به روی تلویزیون جا گرفتم.

حافظ خسته و کوفته حتی کرواتش هم باز نکرده بود روی مبل وا رفت‌.

عصبی غریدم:

– بلند شو حافظ، مبل جای دراز کشیدنه؟

 

دکمه بالا پیراهنش رو باز کرد.

– اینقدر به جون من غر نزن …اخرش اون بچه دختر از آب در میاد.

 

دست به سینه شدم.

– مگه دختر داشتن بده؟

 

دکمه بعدی رو هم باز کرد.

– دختر نمیتونه اسم سلطانی رو یدک بکشه؛ اولی پسر باشه بهتره.

 

ناراحت شدم.

هرچی که بود بچه خودمون بود اصلا جنسیتش فرقی نداشت.

– اگر دختر شد چی؟

 

چشمکی زد.

– من و تو که حاضر و اماده، تخت هم که اونجاست …فوقش دو سه تا عملیات دیگه بعد زایمان میشه دوباره بچه کاشت.

 

از جام بلند شدم و کنارش رفتم تا کمک کنم لباسش رو در بیاره.

– چند بار حامله شدی که انقدر راحت راجبش حرف می زنی؟

 

دست روی شکمش گذاشت.

– دو سه بار …چرت نگو نیکی مگه کوه می خوای بکنی؟

 

دست به کمرم گذاشتم.

– کمرم درد گرفته همین اول کاری، سینه هامم ترک برداشته پوستش …خونه به این بزرگی خودم تنهایی هر روز تمیز می کنم.

 

دکمه هاش رو تا پایین باز کردم که نیمه نشست.

– ننه منم همین کارا رو کرده، انقدر غر زدن نداره؛ شبی که ریختم توش باید فکر این جاهاش رو هم می کردی.

 

اخم کردم.

می دونست من از شوخی های جنسی و زیر شکمی توی حالت عادی خوشم نمیاد و باز اینجوری حرف می زد.

– همه زن ها دلشون به کمک شوهرشکن خوشه، تو اصلا خونه هستی؟ چند شب توی هفته من‌ تنهایی می خوابم؟ فکر می کنی اون سرایدار شب ها مراقب منه؟

 

انگشت روی بینیش گذاشت.

– هیششش، سرم منفجر شد.

 

بهش تکیه دادم و انگشت روی تتو تازه‌ش کشیدم‌.

– منم تتو می خوام.

 

نفسش رو فوت کرد.

– چه غلطا …لازم نکرده.

 

دندون هامو به هم ساییدم.

– خودت رنگ و وارنگ زدی شبیه دفتر نقاشی شدی اون وقت من یه دونه می خوام بزنم ایراد داره؟

 

کمربند شلوارش رو باز کرد.

– تو برای منی …نباید روت هیچ اثری جز سفیدی پوستت باشه.

 

آسوده نفس کشیدم‌

– تو برای من نیستی؟

 

پوزخندی زد.

– من انتخاب می کنم که برای کی باشم!

 

از جا بلند شدم.

حالا که اینجوری می خواست من رو به حرف هاش بچزونه دیگه دلم نمی خواست خستگی بعد سفر رو از بدنش در بیارم‌.

 

زیر پتو خزیرم.

این همه مدت تنهایی می خوابیدم و امشب هم روش، اتفاقی نمی افتاد.

برق اتاق رو خاموش کردم که درب باز شد و سایه حافظ طنین انداخت.

– گرفتی خوابیدی؟

 

جوابش رو ندادم‌.

رمقی نداشتم اصلا چیزی بگم.

احساس کردم داره لباسش رو عوض میکنه یا قراره بره حموم دوش بگیره.

حتما وقتی می رفت‌اونجا می فهمید که براش حموم رو از قبل آماده کرده بودم و برنامه های رمانتیک بازی داشتم‌ که خرابش کرده بود.

 

بی اعتنا بودم و حدسم درست از آب در اومد.

می دونست روی بو و مزه ها حساس شدم و سر چیز های بیخودی اوق می زنم برای همین دوش می گرفت تا حالم بد نشه و می دونستم حافظ خیلی به نظافتس اهمیت میده اما مرد شلخته و لوس مامانیه.

 

برای بقیه دیو دو سر و پیش مادرش پسر بچه.

تا برگشتن حافظ خودم رو به خواب زدم که تخت بالا و پایین شد و جا گرفت.

– روتو برگردون‌ سمت من.

 

من‌ که مثلا خودم رو به خواب زده بودم اصلا حرف رو نشنیده گرفتم که از پشت نزدیکم‌ شد.

– می تونی اول اسمم رو یه جا تتو کنی که فقط من ببینم.

 

دستش دور کمرم بود و آروم سمت شکمم حرکت میکرد.

طاقتم رو داشت میسنجید و منه بی جنبه زود خودم رو می باختم.

– میرم اسم بچه‌م رو تتو می کنم! اسم تو به چه دردم می خوره؟

 

بالشت مشترک زیر سرمون گذاشت و پتو رو از سرم کنار زد.

– ببینمت تورو …

 

سمتش برگشتم.

– چیه؟

 

اخم کرد.

– با من اینجوری صحبت نکن نیکی، میدونی خوشم نمیاد.

 

دندون قروچه کردم.

– تو از نفس کشیدن آدم ها هم بیزاری چیز عجیبی نیست.

 

لب تر کرد.

– از من دلخوری؟

 

دیر بود که بفهمه چقدر ازش دلخورم.

توی زندگی مشترک ما شبیه بقیه زن و شوهر های امروزی مسائل مادی وجود نداشت.

من احساس خلاء داشتم.

نبود عشق و عاطفه با هیچ پول و خونه و ماشینی نمی شد طاق زد.

امیرحافظی رمقی به زندگی مشترک با من نداشت و مدام با ناز کشیدن من خودش رو قانع می کرد.

 

– اره …ناراحتم! نه که فکر کنی با این چیز های کوچیک برطرف میشه، خیلی بزرگ تره که تو نمی تونی درکش کنی‌.

 

حق به جانب شد.

– مگه سیب زمینی ام که نتونم درک کنم؟ چیه؟ پریودی لابد اینجوری بهم ریختی!

جالب بود که حافظ اطلاعات کاملی از بدن زنانه داشت و نمی دوست رحم توی دوران حاملگی تخمک گذاری نمیکنه.

– نه نیستم حافظ! گوش کن من جدی دارم حرف میزنم.

 

دست لای موهاش کشید و پشت گردنش رو خاروند.

– دارم گوش میدم دیگه! دردت چیه؟

 

پتو رو مچاله کردم.

– می دونی وقتی یه شوهر زنش رو تنهایی سه چهار شب ول می کنه توی هفته و بعدش برمیگرده، مردم چی میگن؟

 

منو کشید سمتش تا دوباره دراز بشکم.

– نه چی میگن؟

 

 

اب گلوم رو قورت دادم.

– میگن تو نبودنت دوتا شده! میگن بالا سر من هوو اوردی …این ها تازه خوباشه! وقتی دوتا سیبیل کلفت مسپاری جلوی درب مراقب من باشن، از کجا معلوم اون دوتا نخوان یه بلایی سر من بیارن.

 

جدی شد و عمیق نگاهم کرد.

– غلط کردن همچین حرکتی بزنن، جز جز بدنشونو تکه تکه می‌کنم جلوی رکسی می ندازم اگه حتی یه نگاه اشتباهی بهت کنن!

 

نشنید.

حرف اولم رو نا دیده گرفت.

انگار اون افکار منفی داشت برای خودمم پر رنگ تر میشد.

از کجا معلوم من بالا سر یکی دیگه هوو نشده بودم؟ از کجا مشخص میشد که من زن اول باشم؟

 

– داشتم مثال میزدم، منظورم این نبود.

 

انگشت اتهام سمتم گرفت.

– با من واضح حرف بزن! چرا می پیچونی؟

 

لب به دندون گرفتم.

– واضح تر از این که بگم تو شوهر منی باید هر شب بعد از کار برگردی خونه متوجه ای؟ من از تنها موندن با خودم خسته شدم …

 

سرش رو به طرفین تکون دادم.

– خودت میدونی کارم چجوریه که نمی تونم از پس این یکی بر بیام! ازت نخواستم تنها اینجا بمونی …میتونی بگی مامانت بیاد یا همون دوستت که میشناسم …اسم چی بود؟ اها فریده! بگو همون بیاد اما جز اینا هیچ فرد غریبه ای که من نمیشناسم اجازه ورود و خروج نداره.

 

دستش رو گرفتم.

به عادت با انگشت هاش بازی کردم.

دوست داشتم این کارو و خوشم می اومد.

– مامانم نمی تونه از اون سر شهر بکوبه بیاد اینجا پیش من، خودم باید برم.

 

انگشت روی لب هام گذاشت.

– دیگه نشونم بقیه‌شو؛ می دونی که اجازه نداری بدون من پا از در خونه بیرون بزاری؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 8

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x