همانگونه که در گوشی اش به دنبال چیزمی گردد می گوید:آره دیگه….:چرااینقدر تاریک و ترسناکه؟نگاهی عمیق به من می اندازد:می ترسی؟می خوای برگردیم؟غرورم جریه دارمی شود:نه بابامنو ترس؟برو..به کسی زنگ…
انقد خورده بودم که داشتم میترکیدم آخ آرومی گفتم و گوشی جدیدمو برداشتم ، سیمکارت جدیدمو انداختم روش و داشتم شماره ها رو وارد میکردم که اون یکی گوشی زنگ…