رمان ورطه دل پارت ۲۳

4
(3)

سعی می کنم بااین فکر عذاب وجدان خودم را کم کنم:عزیزم

یکم دیگه صبرکن سعی می کنم زودتربیام خودتم که می دونی

تا کارها درستشه زمان می بره….با ذوقی که به قول خودش

پیروزی اش را نشان می دهدادامه می دهد:راستی پروژه دبی

رو از رهام گرفتم…رهام پسرعموی بخت برگشته کیارش بود

که از قضا شریک اوهم بود اگر چشمان هیز و نخ دادن هایش

را فاکتورمی گرفتی پسر زیاد بدی نبود کیارش و رهام دائم در

حال جنگ برای گرفتن هر پروژه ای بودند که به شرکت داده

می شد و صدالبته بیشتر اوقات کیارش پروژه هارا دریافت

می کرد که کمک های برادرش کوروش هم بی تاثیر نبود:آفرین

عزیزم مثل همیشه موفق شدی…می خندد:پس چی فکرکردی

عشق جانت همیشه موفقه….از لقبی که به خودش داده بود

خنده ام گرفت خودش را خیلی دسته بالاگرفته….سراسیمه از

هتل بیرون می روم کمی دورتر تیردادرا می بینم چراغ می زند

به طرفش می روم شیشه ماشیمن را پایین می کشد:هوف

سالمی که یجوری گفتی سریع بیاپایین گفتم حداقل یه دست و

یه پات نابودشده…به ریش هایش دستی می کشد نیم نگاهی

به آیینه وسط می اندازد:عزیزم سوارنمی شی؟تازه به خودم

می آیم نگاهی به پشت سرماشین تیردادمی اندازم سمندی

مشکی با کمی فاصله پشت سرش ایستاده پس برای اوهم بپا

گذاشته اند سریع سوار می شوم:خب کجابریم؟کمی حالت

تفکر به خودش می گیرد:ببین من باید صبح یه سر به انبار

می زدم یادم رفت بریم؟می خندم:فکرکردم الان چی می خوای

بگی!بریم…اوهم می خندد:جایی اگه مد نظر شماهست

بفرمائید…نه…مقابل درب آهنی بزرگ سفید رنگ می ایستد

دورتا دورمان تاریک است  صدای زورزه سگ سکوت را می

شکند آب دهانم را قورت می دهم:اینجاست؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
10 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
یلدا
یلدا
2 سال قبل

سلام عالی بود

یلدا
یلدا
2 سال قبل

اصل میدین.

یلدا
یلدا
2 سال قبل

خوشبختم.یلدا ۱۵ ساله از شیراز

Fateme
Fateme
2 سال قبل

مثل همیشه عالی بود عزیزم ♥️♥️♥️😘😍😘

Darya
2 سال قبل

عالی عزیزم👌

10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x