پاییزه خزون پارت ۵۹

۳ دیدگاه
    پاییزه خزون صدای مشتای آراز به در آزارم میداد ،خسته بودم از این همه تنش دلم یه جای آروم و بدون هیاهو میخواست ،صدای مهرشادم از اون ور…

رمان نیمه گمشده پارت 21

۵ دیدگاه
خیلی معمولی رفتم کنار بچه ها تو حیاط خونه دوتا آلاچیق تو حیاط بود که یکیشونو آرتا و نجوا و سامیار و آرکا و فلور اشغال کرده بودن و اون…

رمان سرمست پارت ۸

بدون دیدگاه
– اره می دونم! ولی بهش احتیاجی ندارم …چرا متوجه نیستی؟ من آبروم برام مهم تر از این دیوار هاییه که تو پزشونو میدی.   آب گلوم رو فرو بردم…

رمان او_را پارت نوزدهم☆

بدون دیدگاه
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان او را …💗 #قسمت_نوزدهم رسیدم خونه عرشیا و رفتم داخل. خوش اومدی بانوی من😍 -ممنون خب خانومی بیا بشین ببینم… کم پیدا شدی…. اون روز هرچی عرشیا زبون…

رمان او_را پارت هجدهم ☆

بدون دیدگاه
#او_را #قسمت_هجدهم تو راه خونه بودم که عرشیا زنگ زد. -سلاااااام خوشگل خودم😍 -سلام عزیزم. خوبی؟ -اگه خانومم خوب باشه😉 چقدر سعید “خانومم” صدام میکرد… آخرش چیشد؟ هیچی… الانم به…

رمان نیمه گمشده پارت 20

۳ دیدگاه
همینطور درگیر خودمو افکارم بودم که با صدای کَسی افکارم از هم پاچید : _ جناب سپهر رفتن تو فکر؟! … به چی فکر میکنن؟! … چرخیدم طرفی که صدا…

رمان سادیسمیک پارت 15

۲۶ دیدگاه
#پارت_15 🏷آراد رو کردم بهش و همونطور که پیکمو بالا میرفتم ، لب زدم +خب؟ حالا چیکار میخوای بکنی؟ چونشو خاروند و موهاشو پشت گوشش فرستاد ــ انتقام … کل…
رمان رخنه

رمان رخنه پارت ۸

۳ دیدگاه
حرف توی دهنم موند. حتی یادم رفت می خواستم چی بگم. بیخیال ادامه ناهارمو خوردم که جدی جدی دود سیگارشو فوت کرد روم. – اتفاقا اومدم واسه تو بگم! من…
رمان پاییزه خزون

پاییزه خزون پارت ۵۸

۱ دیدگاه
  پاییزه خزون فقط سر تکون دادم و هیچی نگفتم ،گلوم خشک بود عمیقا ….بعده این همه درد نیاز به یه لیوان آب خنک داشتم ولی کسی نبود که بهم…

رمان سرمست پارت ۷

بدون دیدگاه
ایدا دست ماهد رو گرفت. شبیه پدر و دختر ها رفتار می کردند و حس حسودی به وجودم سرایت کرد. همزمان با افکار اشفته‌م با سینی کارتونی برگشتن که توش…

رمان سادیسمیک پارت 14

۱۳ دیدگاه
#پارت_14 ــ بدون اجازه اومدی اتاق اربابت هین بلندی کشیدم و برگشتم ، دستمو گذاشتم رو قلبم و گفتم +وااای قلبم! سکته کردم خب ــ اوممم … . چیکارت کنم؟!…
رمان رخنه

رمان رخنه پارت ۷

۱ دیدگاه
زیر پتو رفتم و تا خرخره بالا کشیدمش. افتاب طلوع کرد و من همچنان قصد نداشتم بلند بشم. نمی تونستم. اصلا دست خودم نبود. باز هم تقه های مامان به…

رمان عشق خلافکار پارت 60

۲۵ دیدگاه
خنده ی میکنه و دستاشو از دو طرف پهلوهام بر میداره و میگه: برو ببینم بچه ، سیلی و پس گردنی ای هم که زدی خودم اجازه دادم. از موقعیت…