رمان نیمه گمشده پارت 21

4.3
(10)

خیلی معمولی رفتم کنار بچه ها تو حیاط خونه
دوتا آلاچیق تو حیاط بود که یکیشونو آرتا و نجوا و سامیار و آرکا و فلور اشغال کرده بودن و اون یکی طبیعتا خالی بود…

نفس عمیقی کشیدم و پیپمو بیرون آوردم…
اوکیش کردم واسه کشیدن و پوک کوتاهی بهش زدم
حضور کسیو کنارم حس کردم
سرمو بلند کردم و فلورو دیدم

ــ عشق من چشه؟
حالت گرفتس…

دستشو گرفتم و نشوندمش کنار خودم

+نه ، چیزی نیست …

هوفی کشید و سیگارشو روشن کرد

ــ چرا …
هست
توام مثل من داری به خونوادت فکر میکنی
فقد نمیخوای به روی خودت بیاری

آره …
داشتم به خونوادم فکر میکردم ، ولی اون از کجا میدونست؟!…

ــ میشه بپرسم چه گوهی میخورین؟

سرمو بالا گرفتم و به آرتا ، آرکا ، نجوا و سامیاری که عصبانیت از سر و روشون میبارید زل زدم
رو کردم سمت آرکا و گفتم

+میشه بپرسم چرا دخالت میکنین؟

این دفعه آرتا عصبی عربده کشید:

ــ نه نمیشه

فلور که هنوز نمیدونست اونا اینجان و اصلا تو این دنیا نبود با فریادی که ارتا زد از جاش پرید و جیغ بنفشی کشید…

نجوا بغلش کرد و سیگارشو از دستش کشید

نجوا ــ این چه کاریه؟
دوس دارین معتاد بشین؟
هوم؟

بر خلافه حالت چند دیقه پیشش ، خونسرد و بیخیال گفت

فلور ــ ما از 13 سالگی کشیدیم هیچیمون نشده
بیا بریم سارا

دستمو کشوندم تو خونه…

درو که بست با هق هق سر خورد پایین و سرشو تو بدنش قایم کرد

با چشمایی گرد شده رفتم طرفش

+عه!
چت شد ؟

هیجی نمیگفت و فقد گریه میکرد

+فلور …
فلوووور تو انقد ضعیف نبودی !..

ــ من .. من خونواده میخوام
خاله سحر یه چیزایی بهم گفته بود در موردشون

کنجکاو نگاش کردم و دستمو گذاشتم رو شونش

+بگو
بگو چی گفت

ــ بهم گفت وقتی منو گذاشتن تو پرورشگاه یه کاغذ کنارم بوده روشم نوشته شده
“فلور …
مجبورم تنهات بذارم دخترم …
یه روز پیدات میکنم ، بهت قول میدم”

با دهن باز خیرش بودم که بلند شد و رفت تو اتاقش
بعد چند لحظه با یه کاغذ تو دستش اومد و کنارم نشست

ــ نگاش کن
اینجاس …

+م..منم .. منم همچین چیزیو دارم

کاغذو از کیفم در آوردم و دادم دستش

ــ “سارای قشنگم یه روز پیدات میکنم …
دوباره کنار همدیگه روزای قشنگی مثل خودت میسازیم
قول میدم بهت”

💛✨💛✨💛✨💛✨💛✨💛✨💛✨💛✨💛✨💛

کلاسمون که تموم شد شیطنتم گل کرد و هوس اذیت کردن آرتا به سرم زد …

دوتا ساندویچ و نوشابه واسه خودمون گرفتم و رفتم سمتش
مثل همیشه تنها تو حیاط دانشگاه نشسته بود و به افق خیره بود..!

نوشابه شو محکم تکون دادم و دویدم طرف ارتا

+چطوری خوبی

ــ فضولی؟!

چیزی نگفتم و نوشابشو با ساندویچ دادم دستش

+بخور

ابرویی بالا انداخت و متعجب گفت

ــ به چه مناسبت؟

+هیچی ، تو عالم همسایگی
جای تشکرته؟

شونه ای بالا انداخت و ممنون زیر لبی گفت

بعد چند گاز از ساندویچ ، نوشابشو باز کرد و همش ریخت روش

+الفراااااار

دوید طرفم و مشغول فوش دادن شد…

ــ کثافت خر توله وایسا گیرت بیارم
جدتو میارم جلو چشت
وایسااااا

نگاهای متعجب همه رو رو خودم و آرتا حس میکردم
نفس کم آورده بودم ولی اون همچنان میدوید طرفم
پاتند کردم سمت سامیار و پشتش قایم شدم

سامیار ــ وات د فاز؟
چیشده؟

تا اومدم جواب بدم ارتا با لباسای خیس جلومون ظاهر شد
جیغ خفیفی کشیدم و محکمتر سامیارو چسبیدم

ــ سامیار بیا این طرف

+نه نه نه نه
نرو

سامی که از هیچی خبر نداشت ساکت و صامت وایستاده بود …

ــ سارا خودت گمشو اینجا تا نزدم فکتو بیارم پایین

+تو خیلی بیخود میکنی زبون دراز
عوض اون چَکی که ازت خوردم

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 10

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
5 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Tina Galhe
2 سال قبل

عالیییی
اولین کام

Tina Galhe
2 سال قبل

عالییییست

masomezahra mirzade
2 سال قبل

عالییییی💓💋

ی بنده خدا ....
2 سال قبل

پارت بعد رو کی میزارید

میشه در طول روز دو سه پارت بزارین

*ترشی سیر *
2 سال قبل

پکیدم از خنده

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x