خیلی معمولی رفتم کنار بچه ها تو حیاط خونه
دوتا آلاچیق تو حیاط بود که یکیشونو آرتا و نجوا و سامیار و آرکا و فلور اشغال کرده بودن و اون یکی طبیعتا خالی بود…
نفس عمیقی کشیدم و پیپمو بیرون آوردم…
اوکیش کردم واسه کشیدن و پوک کوتاهی بهش زدم
حضور کسیو کنارم حس کردم
سرمو بلند کردم و فلورو دیدم
ــ عشق من چشه؟
حالت گرفتس…
دستشو گرفتم و نشوندمش کنار خودم
+نه ، چیزی نیست …
هوفی کشید و سیگارشو روشن کرد
ــ چرا …
هست
توام مثل من داری به خونوادت فکر میکنی
فقد نمیخوای به روی خودت بیاری
آره …
داشتم به خونوادم فکر میکردم ، ولی اون از کجا میدونست؟!…
ــ میشه بپرسم چه گوهی میخورین؟
سرمو بالا گرفتم و به آرتا ، آرکا ، نجوا و سامیاری که عصبانیت از سر و روشون میبارید زل زدم
رو کردم سمت آرکا و گفتم
+میشه بپرسم چرا دخالت میکنین؟
این دفعه آرتا عصبی عربده کشید:
ــ نه نمیشه
فلور که هنوز نمیدونست اونا اینجان و اصلا تو این دنیا نبود با فریادی که ارتا زد از جاش پرید و جیغ بنفشی کشید…
نجوا بغلش کرد و سیگارشو از دستش کشید
نجوا ــ این چه کاریه؟
دوس دارین معتاد بشین؟
هوم؟
بر خلافه حالت چند دیقه پیشش ، خونسرد و بیخیال گفت
فلور ــ ما از 13 سالگی کشیدیم هیچیمون نشده
بیا بریم سارا
دستمو کشوندم تو خونه…
درو که بست با هق هق سر خورد پایین و سرشو تو بدنش قایم کرد
با چشمایی گرد شده رفتم طرفش
+عه!
چت شد ؟
هیجی نمیگفت و فقد گریه میکرد
+فلور …
فلوووور تو انقد ضعیف نبودی !..
ــ من .. من خونواده میخوام
خاله سحر یه چیزایی بهم گفته بود در موردشون
کنجکاو نگاش کردم و دستمو گذاشتم رو شونش
+بگو
بگو چی گفت
ــ بهم گفت وقتی منو گذاشتن تو پرورشگاه یه کاغذ کنارم بوده روشم نوشته شده
“فلور …
مجبورم تنهات بذارم دخترم …
یه روز پیدات میکنم ، بهت قول میدم”
با دهن باز خیرش بودم که بلند شد و رفت تو اتاقش
بعد چند لحظه با یه کاغذ تو دستش اومد و کنارم نشست
ــ نگاش کن
اینجاس …
+م..منم .. منم همچین چیزیو دارم
کاغذو از کیفم در آوردم و دادم دستش
ــ “سارای قشنگم یه روز پیدات میکنم …
دوباره کنار همدیگه روزای قشنگی مثل خودت میسازیم
قول میدم بهت”
💛✨💛✨💛✨💛✨💛✨💛✨💛✨💛✨💛✨💛
کلاسمون که تموم شد شیطنتم گل کرد و هوس اذیت کردن آرتا به سرم زد …
دوتا ساندویچ و نوشابه واسه خودمون گرفتم و رفتم سمتش
مثل همیشه تنها تو حیاط دانشگاه نشسته بود و به افق خیره بود..!
نوشابه شو محکم تکون دادم و دویدم طرف ارتا
+چطوری خوبی
ــ فضولی؟!
چیزی نگفتم و نوشابشو با ساندویچ دادم دستش
+بخور
ابرویی بالا انداخت و متعجب گفت
ــ به چه مناسبت؟
+هیچی ، تو عالم همسایگی
جای تشکرته؟
شونه ای بالا انداخت و ممنون زیر لبی گفت
بعد چند گاز از ساندویچ ، نوشابشو باز کرد و همش ریخت روش
+الفراااااار
دوید طرفم و مشغول فوش دادن شد…
ــ کثافت خر توله وایسا گیرت بیارم
جدتو میارم جلو چشت
وایسااااا
نگاهای متعجب همه رو رو خودم و آرتا حس میکردم
نفس کم آورده بودم ولی اون همچنان میدوید طرفم
پاتند کردم سمت سامیار و پشتش قایم شدم
سامیار ــ وات د فاز؟
چیشده؟
تا اومدم جواب بدم ارتا با لباسای خیس جلومون ظاهر شد
جیغ خفیفی کشیدم و محکمتر سامیارو چسبیدم
ــ سامیار بیا این طرف
+نه نه نه نه
نرو
سامی که از هیچی خبر نداشت ساکت و صامت وایستاده بود …
ــ سارا خودت گمشو اینجا تا نزدم فکتو بیارم پایین
+تو خیلی بیخود میکنی زبون دراز
عوض اون چَکی که ازت خوردم
عالیییی
اولین کام
عالییییست
عالییییی💓💋
پارت بعد رو کی میزارید
میشه در طول روز دو سه پارت بزارین
پکیدم از خنده