رمان آهو و نیما پارت ۴

بدون دیدگاه
    حامد جلوتر آمد و کنار تخت ایستاد. – با هم رابطه ی جنسی برقرار کردیم، یادت نیست؟! نگاهم با ناباوری در چشم هایش می چرخید که پوفی کشید.…

رمان آهو و نیما پارت۳

بدون دیدگاه
    حامد سرش را تکان داد و سارا دوباره گفت: خودت می دونی دیگه چیکار باید بکنی؟ حامد سرش را به علامت مثبت تکان داد و من بدون آنکه…

رمان آهو و نیما پارت ۲

بدون دیدگاه
  استاد درحالیکه دست سارا را می فشرد و نگاهش به من بود، گفت: بهم بگو نیما! اینجا که دیگه دانشگاه نیست! سارا با خنده چشم گفت و به استقبال…

رمان آهو و نیما پارت ۱

بدون دیدگاه
  #استاد _دانشجویی   درحالیکه سعی داشتم با ریمل به مژه هایم حالت دهم، مامان بدون در زدن وارد اتاق شد. سنگینی نگاهش را احساس می کردم و حتی می…