رمان آهو و نیما پارت۳

4.2
(33)

 

 

حامد سرش را تکان داد و سارا دوباره گفت: خودت می دونی دیگه چیکار باید بکنی؟

حامد سرش را به علامت مثبت تکان داد و من بدون آنکه متوجه چیزی باشم، خندیدم.

سارا نچی کرد.

– چطوری می خوای ببریش خونه شون؟

و من با خنده به جای حامد جواب دادم: خونه چرا؟

سرم را به قفسه ی سینه ی حامد چسباندم.

– همینجا خوبه!

حامد خندید.

– ببین خودشم راضیه!

– راضیه، چون مسته! چون نمی دونه اطرافش چه خبره!

خندیدم.

– خبرای خوب!

سارا دوباره گفت: برید بالا دیگه!

حامد به سختی سرم را از قفسه ی سینه اش جدا کرد و دست در دست هم به سمت پله ها رفتیم. لحظه ی آخر، قبل از آنکه پایم را روی اولین پله بگذارم، نگاهم در نگاه استاد شایسته قفل شد. خیره به چشمانم او هم مثل من و حامد محتویات جام در دستش را لاجرعه نوشید. فشار دست حامد باعث شد نگاهم را از استاد شایسته بگیرم و به جلوی پاهایم بدوزم.

چندین بار نزدیک بود از پله ها سقوط کنم که حامد نجاتم داد.

هرچقدر که پله ها را بالا می رفتیم، سر و صدا کمتر میشد.

بالآخره به هر سختی ای که بود به طبقه ی بالا رسیدیم. حامد به در یکی از اتاق ها اشاره کرد.

– باید بریم اونجا.

باز هم خندیدم.

حامد دستم را رها کرد و من درحالیکه سکندری می خوردم و می خندیدم به سمت اتاق رفتم.

خیره به دستگیره ی در بودم و دست هایم بدون آنکه موفق به باز کردن در شوند، روی دستگیره بالا و پایین می شدن.

حامد من را از جلوی در کنار زد و در را باز کرد.

 

وارد اتاق شدم و صدای زمزمه ی عصبی حامد را که می گفت “این دیگه اینجا چی می خواد” به گوشم رسید، اما آن تخت خواب دو نفره ی بزرگ مانع از آن شد که از حامد بپرسم منظورش چه کسی ست.

جلوتر رفتم و روی تخت دراز کشیدم. تخت نرم بود و باعث شد چند بار خودم را رویش بکوبم. با ذوقی وافر به حامد گفتم: بیا اینجا.

حامد جلوتر آمد.

– چی شده؟

خودم را روی تخت کنار کشیدم.

– بیا اینجا حامد، خیلی نرمه.

اخم های حامد به یکباره از هم باز شد. با شیطنت به چشم هایم خیره شد.

– خودت هوس شیطنت کردیا!

خندیدم.

– بیا دیگه!

و خودم را باز هم روی تخت کنار کشیدم. حامد کنارم روی تخت دراز کشید.

انگار آن شب با خودم عهد بسته بودم هر کاری که تا بیست و دو سالگی ام از انجامش منع شده ام انجام دهم.

حامد موهایم را نوازش کرد و من فاصله ی کم بینمان را کمتر کردم.

لب های حامد روی لب هایم نشست. حتی گاز محکمی که از لب هایم گرفت نتوانست من را از حس و حال عجیبی که درگیرش شده بودم بیرون آورد.

لب های حامد از لب هایم جدا شد و رفته رفته پایین تر رفت.

دست هایش ممنوعه هایم را لمس می کرد و من اعتراض نمی کردم که هیچ، همراهی اش هم می کردم!

حتی وقتی دستش را پشت لباسم برد و زیپ پیراهنم را پایین کشید هیچ مقاومتی نکردم.

نمی دانم چقدر گذشت که حامد نفس نفس زنان خودش را از روی تنم کنار کشید.

 

– بالآخره خانومم شدی!

آنقدر مست بودم که معنی حرفش را نفهمم و تنها بخندم.

تا خواست از روی تخت بلند شود، چرخیدم و دست هایم را دور گردنش حلقه کردم.

– بازم می خوام حامد!

خم شد و بوسه ی کوتاهی روی لب هایم نشاند.

– انقدر ناز نکن آهو! الان که نمیشه! تو خونریزی و درد داری!

با گیجی نگاهش کردم.

– من که درد ندارم! همش لذت بود!

حامد چند لحظه با بهت نگاهم کرد و طولی نکشید که قهقهه اش به هوا رفت.

– تو اینا رو از کجا یاد گرفتی بدمصب؟!

هنوز با حامد برای برقراری رابطه ای دیگر در حال بحث بودیم که در اتاق باز شد.

سارای رنگ پریده که ترس از سر و رویش می بارید، گفت: پاشید بچه ها فرار کنید. پلیس ها ریختن تو. پارتی لو …

و از دیدن من حرفش نصفه ماند.

وارد اتاق شد.

با صدایی که بی شباهت به جیغ نبود، گفت: چیکار کردین آهو؟ بدبخت شدی که!

حامد درحالیکه شلوارش را به تن می کرد، گفت: شلوغش نکن سارا. خودش خواست!

سارا جلوتر آمد.

خم شد و وقتی لباسم را که روی زمین افتاده بود با حرص به رویم پرت کرد انگار تازه به خودم آمدم!

انگار برخورد لباسم با تن لخت و برهنه ام مستی را از سرم پراند!

انگار تازه متوجه خون بین پاهایم و دردی که حامد ازش حرف میزد، شدم!

سارا اتاق را ترک کرد.

حامد درحالیکه زیپ شلوارش را بالا می کشید، گفت: معطل چی هستی؟ پاشو دیگه!

با بهت نگاهش کردم.

– ما… ما… چی… چیکار…

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 33

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان غثیان 4.1 (7)

بدون دیدگاه
  خلاصه: مدت‌ها بعد از غیبتت که اسمی از تو به میان آمد دنبال واژه‌ای گشتم تا حالم را توصیف کنم… هیچ کلمه‌ای نتوانست چون غَثَیان حال آشوبم را به…

دانلود رمان التیام 4.1 (14)

۱ دیدگاه
  خلاصه: رعنا دختری که در روز ختم مادرش چشمانش به گلنار، زن پدر جدیدش افتاد که دوشادوش پدرش ایستاده بود. بلافاصله پس از مرگ مادرش پی به خیانت مهراب،…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x