واقعاً هفته ای یه کتاب میخونی چقدر پول بالای کتاب میدی؟ چقدم باید کتاب داشته باشی!   آرنگ: همه رو نمیخرم از کتابخونه دانشگاه امانت می‌گیرم اما یه سری کتاب…

  پناه اخماشو توی هم کشید، با همین جملاتم تمام هیجانش فروکش کرد   پناه: به نفعت هست خودت شنبه با من بیای بریم ورامین از گلخونه گلارو بخریم توهم…

پناه با دوتا دستاش آروم زد رو میز و گفت   پناه: داداشیا و آبجیا وارد چالش شدیم من و ولگا غذا میپزیم همون قورمه سبزی رو هم میپزیم…  …

زیرانداز و دست پناه دادم   – من میرم تو تراس کار داشتی صدام کن، شاید پگاه در نبود من کنار همجنس های خودش راحتر باشه…   پناه بی توجه…

    وراجی کردن دیگران همیشه هم بد نیست، درست مثل همین الان که ولگا ۴-۵ تا سوتی توی همین دو دقیقه صحبتش داد   قبل از اینکه پناه بخواد…

      آدم نمک نشناسی نبودم خوب میدونستم حمایت های امروز آرنگ هیچوقت از ذهنم پاک نمیشه…   آرنگ ماشین و روشن کرد و راه افتاد ولی ذهن من…

    دستمو شل کردم   – اوه اوه حرفای جالب میشنوم، تو انزوا نشین و پسر سر به زیر ما بودی؟ کاشت ناخن و این چیزا و از کجا…

    با اینکه امید زیادی به این پشتیبانی نداشتم ولی باز سوال و پرسیدم که جواب با چیزی که فکر میکنم تفاوت نداشت   پشتیبان: خیر یه آدرس منزل…

    وقتی حرفم تموم شد پناه جدی و عصبی گفت   پناه: چی میگی دیوونه؟ چرا هرچی میشه ربط میدی به صدف؟ مگه فقط زن‌ها ناخن بلند دارن؟ مثل…

    نفس عمیقی کشید و گفت   پگاه: خداروشکر، داداش پناه بهوش اومده دکتر بالای سرشه میای داخل اورژانس؟   – بریم   وقتی رفتیم دکتر و پرستار بالای…

      تماس و قطع کردم رو به پگاه گفتم   – زنگ بزن متین گوشی و بده من…   دختر آخه تو کجایی! دارم دیوونه میشم کاش الان…

    من نمیتونستم بگم فقط دخترا مقصرن، درسته از جنس مؤنث بدم میومد و چندشم میشد ولی این یه حس ناخداگاه بود و وقتی منطقی فکر میکردم متوجه می‌شدم…

    پناه با حرص کوفتی گفت و برای اینکه کم نیاره رو به ولگا بحث قبلی و ادامه داد انگار نه انگار من حرفی زدم و اونم شنیده…  …

    لبخندی که میرفت روی لبم بشینه رو کنترل کردم این دختر آشپزی بلد نبود و هیچ تلاشی هم برای یادگیری نمی‌کرد   – دختر یه تکونی به خودت…

    سعی کردم هم درکش کنم هم حرف خودمو بزنم پس گفتم   – آره شنیدم و البته دیدم حتی همین الانم بچه‌های که پدرشون زمین کشاورزی داره باید…