با راستین یه دوش مختصر گرفتیم و زود بیرون اومدیم…   وقتی لباس پوشیدیم جلوش روی زانوم نشستمو و دستامو روی بازوهاش گذاشتم   – خب آقا راستین…

    عیدتون مبارک دوستان عزیز انشالله سال جدید براتون پر از اتفاق های خوب و شادی باشه و به موفقیت های بی شماری برسین😍❤️💕🌺🌺       انگار اون…

    حدس زدم که ولگا متعجب پرسیده که “من پشت فرمون پاژن بشینم!؟” که آرنگ جواب داد   آرنگ: آره دیگه پس کی بشینه؟   صدای آرنگ نگران شد…

        من به آب احتیاج نداشتم من میخواستم بهم بگن خواهرت سالمه، بگن پگاه خونه‌س داره شام درست می‌کنه نه توی این بیمارستان کوفتی…   زل زدم…

    هنوزم به وقتی که ولگا در یکی از کشوهارو باز کرد و توش پر از وسایل مورد نیاز خانم ها بود فکر میکنم حیرت زده میشم…   مگه…

    متین دوباره بحث و دست گرفت و ادامه داد   متین: حالا به نظرتون باید چه رویه‌ای و در پیش بگیریم؟ من خودم هفته ای یه روز میتونم…

        مشغول انجام دادن کارها بودم که متوجه شدم پناه وارد آشپزخونه شده، متوجه شدم میخواد حرفی بزنه پس دست از کار کشیدم و سوالی نگاهش کردم……

    پناه نگاه عصبی بهم انداخت انگار نه انگار این دختر چند دقیقه پیش درحال گریه کردن بودن، صداش حالا دیگه بغض آلود نبود ولی حرص توی صداش کاملا…

      صدف از حرفام بد عصبی شده بود و نتیجه‌ش این شد که تا من به خودم بیام شالمو از سرم کشید و پرت کرد زمین و بعد…

    نازبانو همزمان که میومد داخل جعبه شیرینی و به دستم داد و گفت   ناز بانو: آخ دختر اگه اینو درست کنی یه شالی (زمین برنج ) پیش…

    ولگا نگاهی به آرنگ کرد و گفت   ولگا: سرکار نرفتی؟ امام زمانتون میخواد ظهور کنه یا خبر بازگشت مسیح پیچیده؟ آقـــا بنده‌ی خطاکار هر جا بره از…

      آرنگ مکث کوتاهی کرد و بعد از فاطمه گرفتن و تهدیدوار گفت   آرنگ : باشه خودت برو ولی یه دونه از این پالم های روی صورتت…

    صبح به لطف ضربه‌‌ی متکایی که از طرف ولگا به صورتم برخورد کرد بیدار شدم بعدش صدای ولگا به گوشم رسید   ولگا: پاشو لنگه ظهره، اینجا خونه…

    با اشاره آرنگ همه رفتیم روی مبل نشستیم، بین ما گیلدا بیشتر از همه توی بُهت بود…   نگاهم چرخید و روی محمد نشست، این مرد امشب چقدر…

  و من با شنیدن حرفای پگاه انگار از ارتفاع سقوط کردم! پگاه داشت چی می‌گفت؟ اینجا چخبره؟ محمد چیکار کرده که پگاه چنین حرفی میزنه؟   محمد متعجب گفت…