رمان سودا پارت ۲۸ 4.5 (53)

بدون دیدگاه
    محمد نگاهی بهم انداخت نفس عمیقی کشید   _هیچ حسی نداشتم شاید کمی ناراحت بودم اما نه بخاطر اینکه جدا شدیم ، بخاطر اینکه من نمیتونستم هیچوقت صدای…

رمان سودا پارت ۲۷ 4.5 (43)

بدون دیدگاه
    غرق خواب و بیداری بودم که صدای گوشیم بلند شد. اطرافمو نگاه کردم خبری از گوشیم نبود و صداش انگار از تو اتاق میومد.   بلند شدم به…

رمان سودا پارت۲۶ 5 (34)

بدون دیدگاه
“   اخمی کردم دستمو مشت کردم _جلوی مامانم و مامانت خیلی زشت شد.   محمد سری تکون داد و خونسر با شیطنت لب زد _خیلی هم بد نشد!  …

رمان سودا پارت ۲۵ 4.7 (49)

۱ دیدگاه
      چشمام رو بستم و خدا خدا میکردم زود تموم بشه.   نتونستم جلوی خودمو بگیرم اروم زمزمه کردم _محمد چشماتو ببند   محمد باشه ای گفت چشماشو…

رمان سودا پارت ۲۴ 4.7 (34)

بدون دیدگاه
  با قیافه ی وارفته میگه   -ولی آخه سودا بخاطر این که خواهرش آخر عروسی بدحال شد و خانوادش نتونستن تا خونه دنبالش بیان و بدرقه اش کنن خیلی…

رمان سودا پارت ۲۳ 4.6 (39)

۱ دیدگاه
    سقفش با ریسه های چراغ های ریز و درشت آذین بسته شده . خوبیش این بود که دیوار نداشت. فقط چهار تا ستون و یه سقف. دور تا…

رمان سودا پارت ۲۲ 4.5 (34)

بدون دیدگاه
“ آهو همونطور که داشت میوه رو پوست میگرفت لب زد: _امشب کارت سخته چون زیادی خشگل و جذاب شدی. من که دخترم دلم نمیخواد ازت چشم بردارم چه برسه…

رمان سودا پارت ۲۱ 4.8 (24)

بدون دیدگاه
  اول از همه تو آغوش مامان و خواهر خودم فرو میروم و بعد به آغوش معصومه خانم .   -قربون عروس گلم برم که اینقدر خوشگل شده بزار اسپند…

رمان سودا پارت ۲۰ 4.6 (24)

بدون دیدگاه
    به چیزی که خواسته عمل میکنم و چشمای آرایش شده ام رو به چشمای مشتاقش میدوزم.   باید کور باشم تا چراغ های روشن شده درون مردمک های…

رمان سودا پارت ۱۹ 4.4 (34)

بدون دیدگاه
    رفت سمت ماشینش در کمک راننده رو باز کرد و از تو ماشین کیفم برداشت گرفت سمتم.   گرفتم تشکر کردم _ممنونم کاری نداری؟   محمد نزدیکم شد…

رمان سودا پارت ۱۸ 4.6 (38)

بدون دیدگاه
“   محمد داشت فاصله رو تموم میکرد اما با باز شدن ناگهانی در سریع از هم فاصله گرفتیم.   به سمت در نگاه انداختم رادمان با دیدن ما تو…

رمان سودا پارت ۱۷ 4.4 (40)

بدون دیدگاه
        از خجالت آب شدم با اینکه آروم گفته بود اما همه شنیده بودن.   البته قصد محمدم همین بود میخواست جلو سها و رادمان هوامو‌ داشته…

رمان سودا پارت ۱۵ 4.7 (26)

بدون دیدگاه
“   مامان و بابام رفتن تو فکر که خندیدم _معلومه دیگه محمد   مامان نیشگون ریزی از دستم گرفت _خجالت بکن دختره بی حیا ، بگیر بخواب   بلند…

رمان سودا پارت ۱۴ 4.5 (26)

بدون دیدگاه
    محمد با بهت نگاهم کرد ولی من شیطنتم گل کرده بود برای اولین بار پیش قدم شدم دستشو گرفتم.   دستاش داغ داغ بود دنبال خودم کشیدمش به…