رمان مربای پرتقال پارت ۶3 سال پیش۱ دیدگاه سیاوش با چشمان گشاد شده نگاهش میکند. – جون؟ با منی؟ مرد بی درنگ مشتی در شکم سیاوش میکوبد. سیاوش از درد خم میشود.…
رمان مربای پرتقال پارت ۵3 سال پیش۱ دیدگاه سوگند با دهان باز نگاهش میکند. سیاوش از فرصت استفاده میکند و سرسری می گوید: – پس دیگه ما کاری به کار هم نداریم. رواله؟ انشاالله که…
رمان مربای پرتقال پارت ۴3 سال پیش۵ دیدگاه از پشت شیشهی دودی بنز آخرین مدلش؛ به در گاراژ چشم میدوزد. سوگند کنارش نشسته و سرش را در لپ تاپش فرو کرده. جهانگیر با استرس دستی به…
رمان مربای پرتقال پارت ۳3 سال پیشبدون دیدگاه پسر گمشدهی جهانگیر! کسی که فقط محدودهی زندگیاش را میدانستند و اسم و فامیلش… – مادرت چطور؟ اینبار گرد غم به وضوح روی چهرهی سیاوش…
رمان مربای پرتقال پارت ۲3 سال پیش۲ دیدگاه – این ماشینمه… دهان سیاوش با دیدن ماشین باز میماند. پورشهی زرد رنگ را دقیقاً با چه عقلی در آن محله رها کرده بود؟ ناباور سمتش…
رمان مربای پرتقال پارت ۱3 سال پیش۱ دیدگاه دست روغنی و سیاهش را، با لباس کار آبی رنگش پاک میکند. – اوستا من کارم تمومه… دیگه کدومو درست کنم؟ مرد لاغر اندام…