رمان مربای پرتقال پارت ۴۸ 4.4 (29)2 سال پیش۲ دیدگاه سوگند با خنده سمت در میرود: – تا بهت تعرض نکرده برم یه شربت عسل براش بیارم. تو هم پاشو بیا پایین الان سال تحویل…
رمان مربای پرتقال پارت ۴۷ 4.5 (31)2 سال پیش۳ دیدگاه شلیک خندهی سوگند به هوا میرود. سیاوش گیج نگاهش میکند. – چه حوری بی ادبی… سوگند دستش را روی پیشانی سیاوش میگذارد.…
رمان مربای پرتقال پارت ۴۶ 4.7 (38)2 سال پیش۷ دیدگاه فرانک با نیشخند میگوید: – با اینکه آخرش گندش درمیاد تو هم بچهای از بچههای بیشمار جهانگیر بودی طلوع قبول کرده نگهت داره؛ اما اشکال نداره……
رمان مربای پرتقال پارت ۴۵ 4.2 (36)2 سال پیش۱ دیدگاه سر میز شام، وقتی همه دور هم جمعاند و در سکوت غذا میخورند؛ آرش موجی جدید را وسط میاندازد. خطاب به جهانگیر میگوید: – بابا امسال…
رمان مربای پرتقال پارت ۴۴ 4.3 (30)2 سال پیش۲ دیدگاه در اتاق خودش داخل عمارت صرافیان ها خواب هفت پادشاه را میبیند. فرانک با عجله از پله ها بالا میرود و در اتاق سوگند را بدون…
رمان مربای پرتقال پارت ۴۳ 4.3 (27)2 سال پیش۳ دیدگاه محشر کبری به پا می شود. سوگند و سیاوش چند لحظه شوکه به بلبشوی مقابلشان نگاه میکنند. و بعد سیاوش با وجود مست بودنش، عاقلانه ترین کاری…
رمان مربای پرتقال پارت ۴۲ 4.1 (29)2 سال پیش۱ دیدگاه آرش که از آن طرف سالن انگار دارد فیلم سینمایی میبیند، با دیدن حرکت سوگند بلند بلند میخندد. – فاطی کماندوییه برا خودشا… و سوگند…
رمان مربای پرتقال پارت ۴۱ 4.7 (26)2 سال پیشبدون دیدگاه سوگند یک لیوان آب پر میکند و تمامش را یک جا سر میکشد. با ترس به سیاوش نگاه میکند. تازه چند روز بود که سیاوش حرف احمقانهاش…
رمان مربای پرتقال پارت ۴۰ 4.3 (27)2 سال پیش۹ دیدگاه آرش با افتخار به شانهی سیاوش میکوبد و میگوید: – سیاوش، داداشم! پسرک با ابروهای بالا پریده به سیاوش نگاه میکند. دستش را سمت سیاوش…
رمان مربای پرتقال ۳۹ 4.3 (25)2 سال پیش۱ دیدگاه جمعه سر میرسد. تمام اهل خانه به جز فرانک، نفس راحت میکشند. فرانک فقط غصهی کلاس های تعطیلش را میخورد… آرش متفکر به سیاوش که غرق…
رمان مربای پرتقال پارت ۳۸ 4.5 (24)2 سال پیشبدون دیدگاه اول احساس میکند اشتباه دیده. چندبار پلک میزند و ایندفعه با دقت تر به آینه زل میزند. – خودشه یا به توهماتمم تجاوز کرده حتی؟ …
مربای پرتقال پارت ۳۷ 4.5 (23)2 سال پیش۱ دیدگاه حرفش برایش گران تمام شده بود. میدانست نمیشود با غیرت سیاوش شوخی کرد و او بی فکر حرف زده بود! کنار جهانگیر مینشیند. با خودکار دستش،…
رمان مربای پرتقال پارت ۳۶ 4.1 (32)2 سال پیش۹ دیدگاه سیاوش یک تای ابرویش را بالا میاندازد. سرش را روی شانهاش کج میکند و می گوید: – واقعا باید تکرار کنم دیشب چی شد؟ …
رمان مربای پرتقال پارت ۳۵ 4.1 (30)2 سال پیش۴ دیدگاه لقمهی غذا در گلوی سیاوش میپرد و پشت سر هم سرفه میکند. جهانگیر مات و مبهوت به سینمای مقابلش نگاه میکند. – کاش وسعم برسه یه…
رمان مربای پرتقال پارت ۳۴ 4.4 (24)2 سال پیش۳ دیدگاه آرش با دیدن سوگند ابرویی بالا میاندازد و تکه میپراند: – خواب زده شدی؟ آب دهانش را قورت میدهد و به سینی اشاره میزند. …