رمان مربای پرتقال پارت ۴۸

4.4
(29)

 

 

 

 

سوگند با خنده سمت در می‌رود:

 

– تا بهت تعرض نکرده برم یه شربت عسل براش بیارم. تو هم پاشو بیا پایین الان سال تحویل می‌شه.

 

سیاوش لگدی حواله آرش می‌کند و می‌غرد:

 

– اگه میمون خان رخصت بدن میام.

 

سوگند از اتاق بیرون می‌رود.

لگد دیگری به آرش می‌زند.

 

– پاشو عنتر… پاشو نمی‌خوام سالم بیخ گوش توی سگ تحویل شه.

 

آرش با دو دستش صورت سیاوش را قاب می‌کند.

با لب های آویزان زمزمه می‌کند:

 

– منو ببخش عشقم…

 

سیاوش چشم هایش را با چندش می‌بندد.

عاجزانه می نالد:

 

– الهی به زمین گرم بخوری سوگند… اینا دستپخت توئه. همه‌ش! داداش می‌خواستم چیکار؟ اونم این مرتیکه غیر طبیعی…

 

آرش پیشانی‌اش را به پیشانی سیاوش تکیه می‌دهد.

با بغض می‌پرسد:

 

– می‌شه… می‌شه ببوسمت؟

 

 

سیاوش محکم تخت سینه‌اش می‌کوبد.

 

– آره الان بوس می‌خوای بعدشم لابد باید برات لخت شم رقص میله برم.

 

آرش دوباره خودش را سمت سیاوش می‌کشد.

با خواهش انگشت اشاره‌اش را بالا می‌گیرد:

 

– فقط یه بوس.

 

سیاوش سمت در می‌رود.

تهدید آمیز می‌گوید:

 

– بهم دست بزنی جیغ می‌کشم.

 

بالاخره سوگند می‌رسد.

 

– چیه؟ چیکارت کرد؟

 

سیاوش چپ چپ به آرش نگاه می‌کند و غر می‌زند:

 

– مرتیکه تهی از شعور ماچ می‌خواد. برو حنا و میتراتو ماچ کن.

 

سوگند با خنده شربت عسل را سمت آرش می‌برد‌.

سیاوش با حرص می‌گوید:

 

– قشنگ غسلش بده تو اون شربت عسله… بده استنشاق کنه. از دماغش بده بره تو، از باسنش دراد.

 

آرش لیوان را یک نفس سر می‌کشد.

گوشه‌ی چشم سیاوش چین می‌خورد.

 

– این اندازه یه فیل مست کرده‌ با همین یه چسه می‌پره از سرش؟ بابا ببرش تا آب سرده بندازش تو استخر.

 

 

تمام خانواده به علاوه‌ی سوگند، دور میز مجللی که فرانک تدارک دیده جمع هستند.

 

آرش خمار گردنش روی شانه‌اش می‌افتد.

سیاوش چرت می‌زند.

جهانگیر سرش گرم لپتاپش است و فرانک هم با وسواس سفره‌ی هفت سینش را چک می‌کند.

فقط سوگند با هیجان به تلوزیون خیره شده.

 

دعای سال تحویل پخش می‌شود:

 

– یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَار…

 

سوگند چشمش را می‌بندد و زیرلب می‌خواند‌.

 

– ای تغییر دهنده دلها و دیده‏ ها…

 

سیاوش با چشمانی که به زور باز نگه داشته، به رقص ماهی گلی داخل تنگ چشم می‌دوزد.

 

– یَا مُدَبِّرَ اللَّیْلِ وَ النَّهَار…

 

سوگند لب می‌زند:

 

– ای مدبر شب و روز…

 

سیاوش توجهش به سوگند جلب می‌شود.

نگاهش را سمتش می‌چرخاند.

 

– یَا مُحَوِّلَ الْحَوْلِ وَ الْأَحْوَال…

 

دوباره سوگند می‌خواند و سیاوش مبهوتش می‌شود.

 

– ای گرداننده سال و حالت ها…

 

 

– حَوِّلْ حَالَنَا إِلَی أَحْسَنِ الْحَال.

 

سوگند معنی بند آخر را هم زمزمه می‌کند:

 

– بگردان حال ما را به نیکوترین حال.

 

و چشمش را تا باز می‌کند، با عسلی های سیاوش، چشم در چشم می‌شود.

 

صدای توپ می‌آید و بعد…

 

– آغاز سال یک هزار و…

 

خیره به یکدیگر، سالشان تحویل می‌شود.

فرانک با ذوق می‌گوید:

 

– عیدتون مبارک.

 

سیاوش با مکث کوتاهی، از سوگند چشم می‌گیرد.

رو به جمع، کلی تبریک می‌گوید:

 

– سال نوتون مبارک.

 

آرش از جا می‌پرد.

گنگ به اطرافش نگاه می‌کند.

کف دستش را دور دهانش می‌کشد و سرش را گیج می‌خاراند.

 

– چیشده؟

 

سیاوش پوزخند می‌زند.

 

– سال تحویل شد جناب.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 29

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان کنعان 3.5 (6)

بدون دیدگاه
خلاصه : داستان دختری 24 ساله که طراح کاشی است و با پدر خوانده اش تنها زندگی می کند و در پی کار سرانجام در کارخانه تولید کاشی کنعان استخدام…

دانلود رمان شب نشینی پنجره های عاشق 4.2 (6)

بدون دیدگاه
خلاصه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌: شب نشینی حکایت دختری به نام سایه ست که از دانشگاه اخراج شده و از اون جایی که سابقه بدش فرصت انجام خیلی از فعالیت ها رو از اون…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مینا
مینا
1 سال قبل

خیلی بامزه است
ممنون

Soheila Safari
1 سال قبل

ببخشید چزور میشه درون سایت رمان گذاشت

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x