رمان جادوی سیاه پارت 42

۲۵ دیدگاه
… یک ماه بعد … الیس لباس دکلته و جلفی رو جلوم گرفت و با ذوق گفت : _ وایی اینو دیگه بپوشی ماه میشی کلارا … بی حوصله پوفی…

رمان جادوی سیاه پارت 40

۲۴ دیدگاه
&& کلارا && نفس عمیقی کشیدم و در رو با کلیدم باز کردم … اینقدر ذوق داشتم که خدا میدونه ! … اروم در رو بستم ، برگشتم و به…

رمان جادوی سیاه پارت 39

۴۲ دیدگاه
غمگین به کف دستم ، جایی که سوخته بود زل زده بودم که الیس با دلسوزی لب زد : _ وایی الهی دستش بشکنه …! چجوری دلش اومد سیگارشو کف…

رمان جادوی سیاه پارت 35

۶۶ دیدگاه
&& الیس && دستامو با عصبانیت مشت کردم و حرصی گفتم : + من نمیتونم این دختر رو تحمل کنم ایلیاااد … همین الان از اینجا میریم ! … .…

رمان جادوی سیاه پارت 33

۲۰ دیدگاه
&& کلارا && آروم چشمامو باز کردم … همه جای بدنم درد میکرد ، بهشتم میسوخت ‌‌‌… اوفی گفتم و دستمو به سرم گرفتم … بی حواس به اطرافم نگاهی…

رمان جادوی سیاه پارت 32

۱۴ دیدگاه
&& توماس && ایلیاد و افشین به طرفم پا تند کردم … ابرویی بالا انداختم ، قرار ملاقات با هم نداشتیم … پس چرا اومده بودن؟! … . پوکی از…