خزانم باش پارت بیست و پنجم 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 پر اضطراب لب زدم خزان«ن..نه با همون لحن گفت خشایار«بیااینجا تا بهت بگم و همزمان به کنار تخت اشاره زد ساکت وایستاده بودم،یا…
خزانم باش پارت بیست و چهارم 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 وقتی دیدم که منصوره و دکتر دارن سمت در میان سریع از پله ها پایین رفتم برای دیدن ستاره سر برگردوندم ،کنار ستون…
خزانم باش پارت بیست و دوم 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 افرادمون سریع دست به اسلحه بردن و آماده شلیک شدن چشمام تا آخرین حد گشاد شده بود،اینا کین مطمئنم از طرف سرهنگ نیستن…
خزانم باش پارت بیستم 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 با صدای خفه غریدم خزان«وای خدا لعنتت نکنه،(دستمو رو قلبم گذاشتم)قلبم ریخت همزمان که نفسم رو محکم بیرون فرستادم خیره به چشمای سبز آبیش که…
خزانم باش پارت نوزدهم 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 رئیس یکی دیگه است،حالا شکی که داشتم به یقین تبدیل شد حشمت رئیس باند نیست اونم یه زیر دستِ کلافه یک دور دستامو از بالا…
خزانم باش پارت هجدهم 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 دانای کل: زنی با روحی پیر و فرتوت،…سنی نداشت و اینگونه نبود که گرد پیری در اثر گذر زمان بر روی صورتش نشسته باشد، نه!..…
خزانم باش پارت هفدهم 🍁🍁🍁 نه نه نه نمیشه،نفهمیده،اصلا با ما نبود،مطمئنم به خزان نگاهی انداختم رنگش به شدت پریده بود و به سختی نفس میکشید البته وضعیت منم بهتر…