خزانم باش پارت بیست و دوم

5
(1)

خزانم باش
پارت بیست و دوم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁

افرادمون سریع دست به اسلحه بردن و آماده شلیک شدن
چشمام تا آخرین حد گشاد شده بود،اینا کین مطمئنم از طرف سرهنگ نیستن
قرار نیست پلیس به این زودی وارد قضیه بشه
خصوصا اینکه الان هدف کینگِ،نه نزدیکی به حشمت
با همون حالت متعجب سرم رو به طرف خشایار گردوندم
همزمان چشم تو چشم شدیم،از نگاهش فهمیدم اون هم سورپرایز شده بود
لب زد
خشایار«چه خبره اینجا!؟
گیج سرم رو تکون دادم
مسیح«نمیدونم
خشایار با فریاد رو به ساهپوشا گفت
خشایار«شما عوضیا کی هستین،اینجا چه غلطی میکنینننن
کلمه ی آخر رو چنان نعره زد که گوش من هیچی حنجره ی خودش متلاشی شد

عصبی بود،خیلی هم عصبی بود،از صورتی که تو همون تاریکی سرخیش معلوم بود و عرق های ریز و درشت سر تا سر صورتش میشد فهمید که رو به انفجارِ
میدونستم این خشمش برای چی بود
چون به کارش خدشه وارد شده ،ماموریتی که برای رئیس خیلی مهم بوده الان لو رفته،این برای خشایار به عنوان دست راست و کسی که کارارو انجام داده فاجعه است،بی آبرویی محضِ

من مثل مجسمه ،دست به جیب به فیلم جنایی روبروم نگاه می کردم  و منتظر بودم تا کارگردان پا به صحنه بزاره
طولی نکشید که با ورود اسفندیار با کت و شلوار سفید و کلاه شاپو سیاه با همون عصای همیشگی خشم به صدم ثانیه، از نوک انگشتای پام تا فرق سرم رو احاطه کرد ،عوضی ترین آدم روی زمین

اولین بار داخل یک مهمانی دیدمش،ازش خوشم نیومد،نسبت بهش حس خوبی نداشتم
بعضی آدم ها تو زندگی آدم هستن که به صورت ناخداگاه نسبت بهشون گارد داریم و برامون منفورَن
خشایار جزو همون دست آدم ها بود
وقتی که در مورد گندکاری ها و کثافت کاریاش شنیدم
فهمیدم که اشتباه نکردم،اسفندیار پَست بود
بعدها بلایی به سرم آورد که کمرمو خم کرد

نگاهم رو ازش گرفتم
سرمو به سمت راست برگردونم
خشایار مثل گاوی که منتظر حرکت پارچه ی قرمز باشه نفس می‌کشید ،فقط حرکتی کافی بود تا اون پیر کفتارو  تیکه پاره کنه و ملتی رو راحت
این بد بود ،اونم همینو میخواست مطمئنم قدمی اگه به جلو بردارِ افرادش آبکشمون میکنن
برای جلوی گیری از هر کار احتمالی خودم رو به سمتش خم کردم
نگاه پر از غضبش رو از اون عوضی گرفت
خیره تو چشماش با آرامش گفتم
مسیح«آروم ،خوب میدونی اونم دنبال همینه،پس خودتو کنترل کن
وحشیانه یقه ام رو گرفت و به سمت خودش کشید
از گوشه چشم حرکت افرادِ اسفندیار و اشاره ی دستش برای عقب نشینیشون رو دیدم
تیرهای خشم نگاهم  رو به سمت خشایار پرتاب
کردم
مردک وحشی
با فک قفل شده زیر لب غرید
خشایار«نمیتونم میفهمی،اون عوضی به کار من نفوذ کرده،روم اسلحه کشیده بیخ گوشم وایستاده
تکونی به تنم داد و با همون تن پایین گفت
خشایار«میفهمی!؟!؟(باتمسخر ادامه داد)البته تو دون پایه نبایدم بفهمی
و سر تا پامو به نگاه پر از تمسخرش مهمون کرد
عجیب بود که اسفندیار حرکتی نمیکرد،انگاری داشت از این حرکات عصبی و تنش ایجاد شده لذت میبرد
حرصم گرفته بود،از کاراش از حرفاش
پس متقابلاً با خشم یقه لباسش رو گرفتم و همزمانی که به طرف صورت خودم میکشیدمش
از بین دندون های کیپ شدم غریدم
مسیح«اونی که باید بفهمه تویی نه من،
(تکون نسبتاً محکمی به تنش دادم) میخوای به رگبارمون ببندن،آره؟اینو میخوای؟(دوباره تکون محکم‌تری دادم)
مسیح«پس بفرما
و با چشمام به سمت اسفندیار و آدمای دور و برش اشاره کردم
دهنش رو  دو سه بار برای گفتن حرفی باز کرد، وقتی به نتیجه نرسید
کلافه سری تکون داد و منو به عقب هل داد
دستی به لباسش کشید
با تلنگری نزدیک بود زمین بخورم، وقتی تونستم تعادلم رو حفظ کنم دستی از بالا تا پایین صورتم کشیدم

اسفندیار با نگاه به طرف خشایار بالاخره  قفل دهنش رو باز کرد

اسفندیار «واقعا درگیری خوبی بود ،(با فوت کردن نفسش گفت)اما حیف کوتاه بود

وقدم به قدم  بهمون نزدیک شد ،قیافه ناراحتی به خودش گرفت

اسفندیار«واقعا ازت دلگیرم پسر،چطور منو از رفتن  این محموله  خبردار نکردین،(با پوزخند تمسخر آمیزی ادامه داد)حشمت لقمه های بزرگی داره برمیداره تو گلوش گیر نکنه
مثل اینکه یادش رفته کی مشتریو جور کرد
قرارمون بر پنجاه پنجاه بود ،ولی انگاری رئیستون زیر آبی رفتن و دوس داره اما اینم باید بدونه که اسفندیارو نمیشه پیچوند

با غرور سر بالا انداخت و تک خندی زد

خشایار با صدای خشدار و خفه گفت
خشایار«چطوری خبردار شدی؟

جوابش مشخص بود اما خشایار انگار دلش میخواست باگوشای خودش بشنوه و مطمئن بشه
مطمئن بشه و آتیش بگیره
ساکت و صامت زل زده بودم به معرکه ای که اسفندیار راه انداخته بود

روبرومون قرار گرفت نگاهش روم چرخی زد و به خشایار خیره شد

اسفندیار «به راحتی،با یک جاسوس

عصاش رو بلند کرد و ضربه ای به شونه ی خشایار زد

اسفندیار«احسنت به مدیریت عالیت
براوو،براوو

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x