رمان شاهزاده قلبم پارت 48(آخر)

۳۵ دیدگاه
تفنگمو گرفتم سمتش و خواستم کارو تموم کنم که صدای یه شلیک تو عمارت پیچید و سوزش بدی تو ناحیه قلبم حس کردم … ♡✓آرسام✓♡ آخرین کشوی اتاقشم گشتم و…

رمان شاهزاده قلبم پارت 47

۳ دیدگاه
+ خب … . بریم راه افتادیم به سمت اولین اتاقی که بیرون عمارت بود و من و تونی واردش شدیم یه زن خوشگل اونجا بود که… که قیافش آشنا…

رمان شاهزاده قلبم پارت 46

۳ دیدگاه
عشقامون… آرسام و دلوین ت پیست🚶‍♀️❤️‍🔥 +آرسااااام پاشووو کلافه دستی تو موهاش کشید و بی حوصله گفت ــ نمیذاری بخوابم؟! +نه گشنمه پاشو ــ بیبی مگه من شیر دارم؟! بالشتو…

رمان عشق خلافکار پارت 41

۲۹ دیدگاه
_ حتما نباید که من بهشون خبر بدم. یکی از افرادم بهشون میگه _ حتما هم اونا حرف یه غریبه رو باور میکنن. _ شک که میکنن. اونطوری تو هم…

رمان شاهزاده قلبم پارت 45

۷ دیدگاه
♡✓آرسام✓♡ هوا تاریک شده بود و دلوین کنارم نبود … سریع از رو تخت بلند شدم و همه جا رو گشتم +دلوین کجایی ، دلوییییییین نه … دوباره از دستش…

رمان شاهزاده قلبم پارت 44

۱۱ دیدگاه
+بله؟! ــ پیداش کردی؟! +نه هنوز کلافه هوفی کشید و گفت ــ دیگه نگرد دنبالش .. برگرد اینجا اخمی کردم +چرا نگردم؟! چیزی شده؟! ــ نه … شاید .. شاید…
رمان پاییزه خزون

پاییزه خزون پارت ۲۹

۲ دیدگاه
  پاییزه خزون _اولن که جناب ارمین خان نمیدونستم دوست شماس، دوما من فک نمیکنم رفتن یا نرفتنم پیش یه مشاوره ربطی به شما داشته باشه ، سوما دیگ حق…

رمان شاهزاده قلبم پارت 43

۴۳ دیدگاه
  شهر قشنگ مارسی🙃 صبحونمو که خوردم همه وسایلمو جمع کردم و از پاریس زدم بیرون … اینجا که نبود! مطمئنم عمارت نرفته پس چرا وختو تلف کنم ؟! با…

رمان جادوی سیاه پارت 42

۲۵ دیدگاه
… یک ماه بعد … الیس لباس دکلته و جلفی رو جلوم گرفت و با ذوق گفت : _ وایی اینو دیگه بپوشی ماه میشی کلارا … بی حوصله پوفی…

رمان شاهزاده قلبم پارت 42

۹ دیدگاه
ــ چه حسی؟! با تنفر نگاهی بهش انداختم و گفتم: +حس تنفرمون … دوطرفس پوزخندی زد و هیچی نگفت … 🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃 با درد بدی از خواب بیدار شدم و اون…