رمان جادوی سیاه پارت 273 سال پیش۲۸ دیدگاه* * * * دستمو توی موهاش فرو بردم و بهش خیره شدم … رو به روی تی وی ، روی کاناپه بودیم … من نشسته بودم ، اونم دراز…
رمان جادوی سیاه پارت 263 سال پیش۱۲ دیدگاه* * * * خسته در رو هل دادم و داخل خونه شدم … همه جا تاریک بود … آهی کشیدم و در رو بستم که همون لحظه صدای کسی…
پاییزه خزون پارت ۲۳3 سال پیش۱ دیدگاه پاییزه خزون حدود ۲۰ دقیقه ای توراه بودم ساعت ۲ بود که رسیدم خونه پول اسنپ و حساب کردمو با بیجونی وارد خونه شدم اول رفتم سمته کشوی…
رمان جادوی سیاه پارت 253 سال پیش۴۵ دیدگاه* * * * با بغض و چشمای لبریز از اشکم به دختر و پسرایی که توی پیاده رو ؛ دست تو دست هم قدم بر میداشتن ، خیره شدم…
رمان شاهزاده قلبم پارت 313 سال پیش۶ دیدگاهکیارش ــ خیلی خوشحالم براتون … پایدار ! هیلدا ام لبخند مهربونی زد و حرفشو تایید کرد تشکر کردیم و مشغول خوردن نهار شدیم 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 بارمان ، رادمان ، کیارش…
رمان جادوی سیاه پارت 243 سال پیش۳۵ دیدگاه* * * * سرمو روی شونش گذاشتم و باهاش همقدم شدم … به دستامون که چفت هم بود ، خیره شدم … لبخند محوی زدم و به خیابون رو…
پاییزه خزون پارت ۲۲3 سال پیش۱ دیدگاه پاییزه خزون منو مهسا دوباره عقب نشستیم و پسرا جلو بودن ، اینقد درد بهم فشار اورده بود که حالت تهوع بهم دست داده بود ،احساس میکردم کله…
رمان جادوی سیاه پارت 233 سال پیش۴۴ دیدگاه* * * * به درخت تکیه داده بودم و سوت زنان اطرافو نگاه میکردم … مچ دستمو بالا آوردم و به ساعت مچیم خیره شدم … ساعت ۴ بعد…
رمان عشق خلافکار پارت 383 سال پیش۱۲ دیدگاهالکس و از چنگ دنیل در آوردم و پریدم بغل داداشیم. بعد چند ثانیه از بغلش در اومدم و با یه لبخند مهربون نگاش کردم. _ پس دیگه غم بی…
رمان شاهزاده قلبم پارت 303 سال پیش۴ دیدگاهبارمان نگاهش شیطون شد و آروم گفت: ــ داش الان تو خواب میکشنش بیدارش نمیکنی؟! همه آروم خندیدیم و آرتا گفت: ــ نه … بذار بخوابه خیلی خستس امروز زیاد…
رمان جادوی سیاه پارت 223 سال پیش۲۳ دیدگاه* * * * روی مبل ؛ جلوی تی وی نشسته بودم و داشتم فیلم میدیدم که با صدای ارسلان ، سرمو چرخوندم طرفش : _ کلارا … . روی…
رمان جادوی سیاه پارت 213 سال پیش۱۳ دیدگاه&& کلارا && توی اتاق استراحت دکترا بودم و داشتم چاییمو میخوردم که در باز شد و دکتر اسکات داخل اومد … با دیدنش ، اخم ریزی کردم … دختره…
پاییزه خزون پارت ۲۱3 سال پیش۱ دیدگاه پاییزه خزون قدم زدم ، رفتارامو حلاجی کردم شاید حق با اینا باشه …شاید نباید اینقدر سخت بگیرم همه چیزو ، به قوله آهنگ رضا صادقی که میگه یه…
رمان شاهزاده قلبم پارت 293 سال پیش۱۳ دیدگاهلبخند ریزی تحویلم داد … بعد خوردن غذا رفتیم عمارت آرسام و کاترینو جلوی در دیدیم با عصبانیت از پشت دندونای چفت شدش غرید ــ این اینجا چیکار میکنه؟! مار…
رمان جادوی سیاه پارت 203 سال پیش۹ دیدگاه* * * * لیوان مشروبشو سر کشید و با نفس نفس گذاشتش روی میز … چشمامو ریز کردم و از دور بهش زل زدم … اون پسره ، ارسلان…