رمان جادوی سیاه پارت 22

4.5
(11)

* * * *

روی مبل ؛ جلوی تی وی نشسته بودم و داشتم فیلم میدیدم که با صدای ارسلان ، سرمو چرخوندم طرفش :

_ کلارا … .

روی پله های بالایی ایستاده بود و خودشو به نرده ها تکیه داده بود …
زبونی روی لبام کشیدم ، صدای تی وی رو کم کردم و لب زدم :

+ چیه؟! … .

کلافه و عصبی لب زد :

_ یه دیقه میای اتاقم؟! … .

مثه همیشه منتظر جوابم نموند و برگشت و از پله ها بالا رفت …
آب دهنمو قورت دادم ، تی وی رو خاموش کردم و از جام پا شدم …
به طرف پله ها پا تند کردم و دو تا یکی طی کردمشون …
در اتاق کارش باز بود ، به سمتش قدم برداشتم و داخل شدم …
پشت میز کارش ایستاده بود و داشت برگه های روی میز رو جمع و جور میکرد …
زیر چشمکی نگاهی بهم انداخت و گفت :

_ در رو ببند و بیا اینجا بشین … .

سرمو آروم و با کمی مکث تکون دادم و در رو بستم … .
به سمت مبل ها قدم برداشتم و رو به روش روی مبل نشستم …
موهامو زدم پشت گوشم و گفتم :

+ مشکلی پیش اومده؟! …
مضطرب به نظر میای ! … .

پوفی کشید …
یه نخ سیگار از توی جعبه بیرون کشید و با فندک روشنش کرد …
پوک عمیقی ازش کشید ، یه برگه از روی میز برداشت و میز رو دور زد …
روی مبل رو به روییم نشست و خیره به برگه ، همزمان با بیرون فرستادن دود سیگارش گفت :

_ این یه نامس ، از طرف کشورامون ! .‌.. .

ابرویی بالا انداختم و کنجکاو لب زدم :

+ خب ، چی نوشته توش؟! … .

یکم سکات زیر چشمی خیرم شد …
دود سیگارشو بیرون فرستاد و با گرفتن برگه به طرفم ، محزون گفت :

_ بیا خودت ببین ، من که نمیتونم بگم ! …

زبونی روی لبام کشیدم و با کمی مکث ، دستمو جلو بردم و برگه رو ازش گرفتم … .
به مبل تکیه داد و سرشو روی پشتی مبل گذاشت … .
خیره به سقف ، دود سیگارشو بیرون فرستاد … .
اب دهنمو قورت دادم ، به برگه زل زدم و شروع به خوندن اون نوشته های توش کردم :

” این نامه از طرف اتحادیه ی دو کشور برای شما فرستاده شده است …
مامور تاد و مامور آلبرت …
همانطور که مطلعید ، کشور های شما پیمان دوستی بسته اند و متحد شده اند … .
و با توجه به گفتگویی که اخیرن در جلسه داشته اند ؛ آنها تصمیم گرفته اند برای عمیق تر شدن این دوستی و همینطور  نابودی حتمی پاریس و مقابله با تامی شلبی ، شما دو نفر به صیغه ی هم در آیید … .
و همچنین تا زمانی که ماموریت به خوشی پایان یابد ، صیغه باطل نخواهد شد … .
ما منتظر پیروزی شما خواهیم بود ! … . ”

ناباور سرمو بالا گرفتم و به ارسلان زل زدم …
متوجه نگاه خیره ی من که شد ، از گوشه ی چشم بهم زل زد …
درست روی مبل نشست ؛ پوک عمیقی کشید و با بیرون فرستادن دودش ، لب زد :

_ خوندیش؟! … .

آب دهنمو قورت دادم و با بهت سری به نشونه ی آره تکون دادم …
پوزخندی تلخی زد ، سیگارشو توی جاسیگاری روی میز خاموش کرد …
به چشمام خیره شد و محکم گفت :

_ ما اینکار رو نمیکنیم …
نامه ی اعتراض می فرستیم تا بیخیال صیغه و این خزعبلات شن ! … .

به خودم اومدم ، اخم ریزی کردم و گفتم :

+ فکر میکنی اونا قبول میکنن؟! …
نظر ما واسه اونا هیچ اهمیتی نداره ، محبوریم طبق مِیلشون پیش بریم … مثه تمامه اوقات دیگه ! … .

دستاشو مشت کرد و عصبی از لای دندونای چفت شدش ، غرید :

_ کلارا ، من حتی اگه شده پا پس میکشم و انصراف میدم ولی … ولی اجازه نمیدم این اتفاق بیوفته ! … .

نگران بهش زل زدم …
این بهترین موقعیت بود که بتونم شانس به دست آوردنشو داشته باشم ! …
اون خیلی عصبی و مضطرب بود ولی من نه …
من دوستش داشتم ، عاشقش بودم و دلیلی واسه مخالفت نداشتم … .
از روی مبل بلند شدم ، به طرفش قدم برداستم و کنارش روی مبل نشستم …
دستمو گذاشتم روی شونش و لب زدم :

+ دیوونه بازی در نیار ارسلان …
حالا چی میشه مثلا این اتفاق بیوفته؟! …
من هیچ مشکلی باهاش ندارم ! … .

دستاشو توی موهاش فرو برده بود و سرشو پایین انداخته بود ؛ آرنج دستاشو هم گذاشته بود روی پاهاش ولی وقتی حرفامو شنید ، ناباور سرشو بالا گرفت و بهم خیره شد …
با بهت لب زد :

_ ی … یعنی داری میگی صیغم میشی؟! … .

با اطمینان سری به نشونه ی آره تکون دادم و ساکت بهش خیره شدم …
زبونی روی لبای خوش حالتش کشید و گفت :

_ ا … اما ، اما کلارا …

پریدم بین حرفش و محکم لب زدم :

+ هیس ، ببین من راضی ام …
هیچ مشکلی ام ندارم …
فردا میریم محضر ، یه صیغه ی چند ماهه میکنیم و خلاص …

از توی بهت در اومد ، نگاه نگرانشو بهم دوخت و گفت :

_ کلارا من ، من نمیخوام اتفاقی واست بیوفته … .

لبخند ریزی زدم و گفتم :

+ اتفاقی نمیوفته ، یه صیغه که اینهمه نگرانی نداره …
بعد از چند ماه تموم میشه ! …
همین ! …
ما هدفمون شکست تامی شلبیِ ! …
اینطوری که واسه یه مدت مال هم شیم ، مطمعنن بهتر میتونیم اونو شکست بدیم ! …
و اونو که شکست بدیم ، دیگه شکست پاریس هیچکاری نداره ! …
باهام موافقی؟! ‌… .

یکم ساکت بهم خیره شد و در آخر توی آغوشش منو کشید …
سرمو روی شونش گذاشتم با بستن چشمام ، لبخند محوی زدم …
یه طوری میخواستمش که هیچی جز اون واسم ارزش نداشت ! …
دیوونه وار ، دیوونه وار عاشقش بودم ! … .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 11

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
23 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Sni
Sni
2 سال قبل

چرا حس میکنم کلارا داره گول میخوره😐🚶🏻‍♀️؟

Hedi
Hedi
2 سال قبل

سلام یکم بیشتر پارت گذاری کنید لطفاً خیلی قشنگیه….🌺🌸🌸🌸😍😍😍😍

Helya
Helya
2 سال قبل

نهههه
نهههههههه
😢سارا ی کاری کن
دستم به شلوارت
چشمم روشن فقط کم مونده بود اینو صیغه کنه بوزینه

Helya
Helya
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

😂نه نیستم من غلط بخورم اصلا طرفدارش باشم

Helya
Helya
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

😂😂😂امر خیره والا

atena
atena
2 سال قبل

سارا این ارسلان کلارا رو گول بزنه ینی الکی بهش بگه ک مثلا باهاش شریکه ک بتونه اول کلارا رو شکست بده…
اینطوری بهتر میشه اخرش هم کلارا دیوونه میشه اخیشش

*ترشی سیر *
R
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

منم رددادم والا

Helya
Helya
پاسخ به  atena
2 سال قبل

تو این فاصله منم راهی بیمارستان میشم😂😂😂

Helya
Helya
2 سال قبل

فلور😂دوبل نزنا
یکیو بردار

atena
atena
پاسخ به  Helya
2 سال قبل

دوتایی حال میده جونم😂😂

atena
atena
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

حسووووود

Sna
Sna
2 سال قبل

رمان کلاب ویر پی دی اف کاملش دارین؟ 🚶🏻‍♀️

23
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x