* * * *
روی مبل ؛ جلوی تی وی نشسته بودم و داشتم فیلم میدیدم که با صدای ارسلان ، سرمو چرخوندم طرفش :
_ کلارا … .
روی پله های بالایی ایستاده بود و خودشو به نرده ها تکیه داده بود …
زبونی روی لبام کشیدم ، صدای تی وی رو کم کردم و لب زدم :
+ چیه؟! … .
کلافه و عصبی لب زد :
_ یه دیقه میای اتاقم؟! … .
مثه همیشه منتظر جوابم نموند و برگشت و از پله ها بالا رفت …
آب دهنمو قورت دادم ، تی وی رو خاموش کردم و از جام پا شدم …
به طرف پله ها پا تند کردم و دو تا یکی طی کردمشون …
در اتاق کارش باز بود ، به سمتش قدم برداشتم و داخل شدم …
پشت میز کارش ایستاده بود و داشت برگه های روی میز رو جمع و جور میکرد …
زیر چشمکی نگاهی بهم انداخت و گفت :
_ در رو ببند و بیا اینجا بشین … .
سرمو آروم و با کمی مکث تکون دادم و در رو بستم … .
به سمت مبل ها قدم برداشتم و رو به روش روی مبل نشستم …
موهامو زدم پشت گوشم و گفتم :
+ مشکلی پیش اومده؟! …
مضطرب به نظر میای ! … .
پوفی کشید …
یه نخ سیگار از توی جعبه بیرون کشید و با فندک روشنش کرد …
پوک عمیقی ازش کشید ، یه برگه از روی میز برداشت و میز رو دور زد …
روی مبل رو به روییم نشست و خیره به برگه ، همزمان با بیرون فرستادن دود سیگارش گفت :
_ این یه نامس ، از طرف کشورامون ! ... .
ابرویی بالا انداختم و کنجکاو لب زدم :
+ خب ، چی نوشته توش؟! … .
یکم سکات زیر چشمی خیرم شد …
دود سیگارشو بیرون فرستاد و با گرفتن برگه به طرفم ، محزون گفت :
_ بیا خودت ببین ، من که نمیتونم بگم ! …
زبونی روی لبام کشیدم و با کمی مکث ، دستمو جلو بردم و برگه رو ازش گرفتم … .
به مبل تکیه داد و سرشو روی پشتی مبل گذاشت … .
خیره به سقف ، دود سیگارشو بیرون فرستاد … .
اب دهنمو قورت دادم ، به برگه زل زدم و شروع به خوندن اون نوشته های توش کردم :
” این نامه از طرف اتحادیه ی دو کشور برای شما فرستاده شده است …
مامور تاد و مامور آلبرت …
همانطور که مطلعید ، کشور های شما پیمان دوستی بسته اند و متحد شده اند … .
و با توجه به گفتگویی که اخیرن در جلسه داشته اند ؛ آنها تصمیم گرفته اند برای عمیق تر شدن این دوستی و همینطور نابودی حتمی پاریس و مقابله با تامی شلبی ، شما دو نفر به صیغه ی هم در آیید … .
و همچنین تا زمانی که ماموریت به خوشی پایان یابد ، صیغه باطل نخواهد شد … .
ما منتظر پیروزی شما خواهیم بود ! … . ”
ناباور سرمو بالا گرفتم و به ارسلان زل زدم …
متوجه نگاه خیره ی من که شد ، از گوشه ی چشم بهم زل زد …
درست روی مبل نشست ؛ پوک عمیقی کشید و با بیرون فرستادن دودش ، لب زد :
_ خوندیش؟! … .
آب دهنمو قورت دادم و با بهت سری به نشونه ی آره تکون دادم …
پوزخندی تلخی زد ، سیگارشو توی جاسیگاری روی میز خاموش کرد …
به چشمام خیره شد و محکم گفت :
_ ما اینکار رو نمیکنیم …
نامه ی اعتراض می فرستیم تا بیخیال صیغه و این خزعبلات شن ! … .
به خودم اومدم ، اخم ریزی کردم و گفتم :
+ فکر میکنی اونا قبول میکنن؟! …
نظر ما واسه اونا هیچ اهمیتی نداره ، محبوریم طبق مِیلشون پیش بریم … مثه تمامه اوقات دیگه ! … .
دستاشو مشت کرد و عصبی از لای دندونای چفت شدش ، غرید :
_ کلارا ، من حتی اگه شده پا پس میکشم و انصراف میدم ولی … ولی اجازه نمیدم این اتفاق بیوفته ! … .
نگران بهش زل زدم …
این بهترین موقعیت بود که بتونم شانس به دست آوردنشو داشته باشم ! …
اون خیلی عصبی و مضطرب بود ولی من نه …
من دوستش داشتم ، عاشقش بودم و دلیلی واسه مخالفت نداشتم … .
از روی مبل بلند شدم ، به طرفش قدم برداستم و کنارش روی مبل نشستم …
دستمو گذاشتم روی شونش و لب زدم :
+ دیوونه بازی در نیار ارسلان …
حالا چی میشه مثلا این اتفاق بیوفته؟! …
من هیچ مشکلی باهاش ندارم ! … .
دستاشو توی موهاش فرو برده بود و سرشو پایین انداخته بود ؛ آرنج دستاشو هم گذاشته بود روی پاهاش ولی وقتی حرفامو شنید ، ناباور سرشو بالا گرفت و بهم خیره شد …
با بهت لب زد :
_ ی … یعنی داری میگی صیغم میشی؟! … .
با اطمینان سری به نشونه ی آره تکون دادم و ساکت بهش خیره شدم …
زبونی روی لبای خوش حالتش کشید و گفت :
_ ا … اما ، اما کلارا …
پریدم بین حرفش و محکم لب زدم :
+ هیس ، ببین من راضی ام …
هیچ مشکلی ام ندارم …
فردا میریم محضر ، یه صیغه ی چند ماهه میکنیم و خلاص …
از توی بهت در اومد ، نگاه نگرانشو بهم دوخت و گفت :
_ کلارا من ، من نمیخوام اتفاقی واست بیوفته … .
لبخند ریزی زدم و گفتم :
+ اتفاقی نمیوفته ، یه صیغه که اینهمه نگرانی نداره …
بعد از چند ماه تموم میشه ! …
همین ! …
ما هدفمون شکست تامی شلبیِ ! …
اینطوری که واسه یه مدت مال هم شیم ، مطمعنن بهتر میتونیم اونو شکست بدیم ! …
و اونو که شکست بدیم ، دیگه شکست پاریس هیچکاری نداره ! …
باهام موافقی؟! … .
یکم ساکت بهم خیره شد و در آخر توی آغوشش منو کشید …
سرمو روی شونش گذاشتم با بستن چشمام ، لبخند محوی زدم …
یه طوری میخواستمش که هیچی جز اون واسم ارزش نداشت ! …
دیوونه وار ، دیوونه وار عاشقش بودم ! … .
چرا حس میکنم کلارا داره گول میخوره😐🚶🏻♀️؟
سلام یکم بیشتر پارت گذاری کنید لطفاً خیلی قشنگیه….🌺🌸🌸🌸😍😍😍😍
حتما عزیزم 😘
خوشحالم می پسندی 😅😊💕
😂😂😂که اینطور … .
نهههه
نهههههههه
😢سارا ی کاری کن
دستم به شلوارت
چشمم روشن فقط کم مونده بود اینو صیغه کنه بوزینه
دستم به شلوارت 😐😂😂😂😂😂😂
خدا لعنتت نکنه هلیااااا🤣🤣🤣
هر بار یه فاز بر میداری هااااا 😂
بالاخره طرفدار ارسلانی یا نه؟!🙄🙄😂
😂نه نیستم من غلط بخورم اصلا طرفدارش باشم
ای باباااا😂😂😂
😂😂😂امر خیره والا
😂😂😂😂
😂😂😂دیوونه هااا
همینو بگووو🤣🤣🤣🤣
سارا این ارسلان کلارا رو گول بزنه ینی الکی بهش بگه ک مثلا باهاش شریکه ک بتونه اول کلارا رو شکست بده…
اینطوری بهتر میشه اخرش هم کلارا دیوونه میشه اخیشش
یا خود خداااا😐😐😐
کلارا دیوونه بشه خوبه؟!😐
کل رمان به همین کلارا و ارسلان و تامی بستس بعد تو میخوای کلارا رو …😑
من قاطی کردم دیگه 😂💔
منم رددادم والا
تو این فاصله منم راهی بیمارستان میشم😂😂😂
😂😂😂😂
فلور😂دوبل نزنا
یکیو بردار
دوتایی حال میده جونم😂😂
نوچ نوچ نوچ 🙄😂
حسووووود
😂😂😂
رمان کلاب ویر پی دی اف کاملش دارین؟ 🚶🏻♀️