رمان شاهزاده قلبم پارت 29

4
(2)

لبخند ریزی تحویلم داد …
بعد خوردن غذا رفتیم عمارت آرسام و کاترینو جلوی در دیدیم
با عصبانیت از پشت دندونای چفت شدش غرید

ــ این اینجا چیکار میکنه؟!
مار از پونه بدش میاد در خونش سبز میشه!

چپ چپ نگاش کردمو دستمو گذاشتم رو دستش

+ببین آرسام … میدونم دل خوشی از همدیگه ندارین ..
ولی .. ولی اون دوست مامانمه!
یه جورایی احترامش واجبه

مات و مبهوت منو نگا میکرد و در آخر لب زد
ــ دوست مامانته؟!

سرمو به نشونه تایید تکون دادم و گفتم:

+قراره ازت معذرت خواهی کنه تو ام لطفا کوتاه بیا و ازش عذر بخوا

سری تکون داد و ناچار رفت استقبال کاترین و من تو ماشین منتظرش موندم
بعد چند دیقه خوش و بش کردن با کاترین که معلوم بود جفتشون دارن مجبوری باهمدیگه حرف میزنن اومد و نشست تو ماشین…
چشم غره وحشتناکی بهم رفت که مجبور شدم سرمو بندازم پایین و ریز ریز بخندم

ــ الان به چی داری میخندی دقیقا؟!
هم من هم اون بیچاره به خاطر تو مجبوریم باهمدیگه خوب باشیم قیافشو دیدی اصن؟!

نفسشو بیرون فرستاد و ادامه داد

ــ داشت خودشو کنترل میکرد داد نزنه ازم متنفره! منم همینطور…

شیشه ماشینو داد پایین و به نگهبان گفت بذاره کاترین بیاد تو …

🪐🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🪐

همینطور داشتم به قیافه هر دوتاشون که حالا نشسته بودن رو به روی همدیگه نگا میکردم و سعی در کنترل خودم داشتم که نخندم …
انقد فشار روم بود که اگه دو ثانیه دیگه تو همون حالت نگاشون میکردم و نمیخندیدم حتمن یا میگوزیدم یا میریدم به خودم …

به همین دلیل ..!
دیگه دست از کنترل کردن خودم کشیدمو تا ده دیقه از شدت خنده فقد میزو گاز گرفتم

کاترین با نگاه متعجبش رو کرد سمت من و بعد آرسام و بلخره حرف زد:

ــ آرسام یه تجدید نظری بکن دختره خل شده!

پوکر فیس بهم زل زد و گفت:

ــ دیگه باد کرده رو دستم باید بگیرمش…

بدون هیچ لبخندی دوباره برگشتن سمت همدیگه و با قیافه عبوسشون همدیگه رو نگا کردن
یقین داشتم که اگه به خاطر من نبود الان همدیگه رو سوراخ سوراخ کرده بودن

صدامو که موجی از خنده توش بود صاف کردمو گفتم:

+اهم!
خب دیگه ببخشید … وختشه باهم کنار بیاین

هر دوتاشون لبخند خیلی خیلی خیلی تلخی زدن و تو چشاشون دریایی به پا شده بود …
انقد سخت بود دوست شدن باهم؟!
با این حالت چهرشون دوباره خودمو کنترل کردم که نخندم ولی از لحنم مشخص بود فازم چیه…

با صدایی که در اثر خنده میلرزید ادامه دادم:
+البته هر جور راحتین!
اینو گفتمو لبخند گشادی زدم
هر دوتاشون هم زمان باهمدیگه لب باز کردن تا چیزی بگن …

آرسام ــ اومم میخواستی چیزی بگی .. اول تو بگو

کاترین ــ نه..نه تو بگو هیچ اشکالی نداره

آرسام ــ بگو دیگه شما مقدم تری

کاترین لب باز کرد تا بازم از این تعارفات مسخره و بیجا بکنه که فوری پریدم وسط و گفتم:

+ای بابا یکیتون بگه دیگه …
اصن میخواین سنگ کاغذ قیچی بازی کنیم هرکی باخت بگه؟!

کاترین ــ خب باشه من میگم!آرسام …

آب دهنشو قورت داد و به سختی بقیه حرفشو خیلی آروم زد
کاترین ــ معذرت میخوام …

آرسامم که انگاری چیزی که میخواستو شنیده بود لب باز کرد و پر انرژی گفت:

ــ میبخشمت فقد به خاطر دلوین!

چشام گرد شد و پوست لبمو کندم …
دیگه نمیتونستم قیافه عصبانی کاترینو نگا کنم وگرنه چه خودمو کنترل میکردم چه نمیکردم میریدم به خودم …

کاترین ــ منم به خاطر دلوین گفتم ببخشید نادون

آرسام ــ باشه آفرین اصن تو فیثا غورسی!

هر دوتاشون اسممو صدا زدن و منم به سختی سرمو بالا گرفتم و نگاشون کردم … طلبکارانه منو نگا میکردن …

+باشه دیگه بسه هر دوتاتون اشتبا کردین…
مگه بچه این؟؟

آره… انگار اونا بچه های مهد کودکی بودن و منم معلمی که خیلی خاطرشو میخواستن …

آرسام ــ آره …
باشه…
کاترین فردا عروسی من و دلوینه دعوتت میکنم بیای .. خوشحال میشیم

لبخند گرمی زد و دستشو دراز کرد سمت آرسام
ــ حتما!
دست همدیگه رو فشردن و موقع رفتن کاترین گفت:
ــ آرسام میشه چن لحظه تنها باهات صحبت کنم؟!

کنجکاو نگاهمو بین اون دوتا چرخوندم و در نهابت آرسام نگاه کوتای بهم کرد و لبخند زورکی زد

ــ آره چرا که نه

مقابل چشای کنجکاوم رفتن تو حیاط عمارت و باهمدیگه حرف زدن
نمیدونم چی گفتن که یهو کاترین زد زیر گریه و نگاه آرسام غمگین شد …

رفتم تو اتاق خودم و زنگ زدم به هیلدا

ــ به به عشق خودم چتوری ؟!

طلبکارانه گفتم:

+من اگه عشقت بودم که زنگ میزنی یه حالی میپرسیدی خانوم!

ــ آخ ببخشید شرمندتم این روزا انقد درگیرم .. دارم آشپزی یاد میگیرم …

متاسف سرمو تکون دادمو گفتم:

+آره دیگه .. بچه باشی ازدواج کنی همین میشه!

تو گلو خندیدم و اون ناراحت گفت:

ــ دیگه اونقدرام بچه نیستم خواهر من!
بعدشم من همش داشتم کار با چاقو و شنا و بوکس ماشین رانی و جاسوسی و این چیزا رو یاد میگرفتم دیگه واسه آشپزی وخت نبود!

+آره درکت میکنم
اومممم فردا شب مراسم عروسی من و آرسامه بیاین حتما!

ذوق زده گفت:

ــ واییییی بلخره ازدواج کردین!!
چشم حتما میام ولی کاش زود تر میگفتین نامردا!

+نه عزیزم هنوز که ازدواج نکردیم!
فردا…
ما خودمون تازه تصمیم گرفتیم مراسم بگیریم دیگه بهونه نیار

بعد یکم حرف زدن در مورد اینجور چیزا تلفنو قطع کردم و برگشتم تو آشپز خونه …

آرسامو دیدم که داشت یه نایلون خوراکی از تو کابینت در میاورد …
برگشت و نگاهی بهم انداخت و دوباره مشغول شد

ــ الان میخوام فیلم بذارم…
اوممممممم اگه میتونی به بقیه بچه ها ام بگو بیان

با شوق و ذوق باشه ای گفتم و همه بچه رو جمع کردم بلخره …

نشسته بودیم جلو تلویزیون بزرگی که رو به روش مبلا چیده شده بودن وو راحت میتونستیم فیلمو ببینیم

آرسام ــ چی بذارم؟

بارمان و رادمان با همدیگه گفتن
ــ ترسناک بذار

منم که عشق فیلم ترسناک !

حرفشونو تایید کرد و رفت رو پوشه فیلمای ترسناک و احضار 2 رو انتخاب کرد …

هنوز اول فیلم بودیم که شایی گفت :

ــ صب کنین دودیقه من برم پتو بیارم بد بیام…
میدونستم هر وخت میترسه پتو میزنه رو خودش
خندم گرفت…
وختی برگشت اول از همه یه کاسه چیپس فلفلی و پفک و کرانچی برای خودش و آرتا برداشت و منم واسه خودمو آرسام پنیری برداشتم و بارمان و رادمانم واسه خودشون سرکه ای برداشتن
سیاوش و شایان که عشق کچاپ بودن ، چیپس و کرانچیشونو کچاپ برداشتن و مانی ام طعم پیتزا برداشت و بلخره فیلمو پلی کردیم …

وسطای فیلم بود که یه صحنه فوق ترسناک اومد و من و آرسام زدیم زیر خنده …
برخلاف ما شایلی و آرتا و رادمان و بارمان و شایان و مانی حسابی ترسیده بودن …

شایلی که اوضاش بدتر از همه بود کاسه چیپسو انداخت بغل من و خودش پرید بقل آرتا

برا من و آرسام صحنه های ترسناک تو فیلما همیشه خنده دار بود … از همون بچگی

فیلم تموم شد و شایلی همچنان تو بغل آرتا و زیر پتو به سر میبرد

+آرتا ببین زندس؟!

پتو رو از رو صورتش برداشت و شایلیو وسط خواب پادشاه دوم دیدیم …

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
13 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
atena
atena
2 سال قبل

انقد فشار روم بود که اگه دو ثانیه دیگه تو همون حالت نگاشون میکردم و نمیخندیدم حتمن یا میگوزیدم یا میریدم به خودم …
واییییییییییییییییییییییی فلور ترکیدم از خنده تو رمانت ژانرش خنده دار کن خیلی باحاله

atena
atena
پاسخ به  atena
2 سال قبل

نفسی❤

Sni
Sni
2 سال قبل

هوووف ی چن تا رمان بگید برم بخونم🚶🏻‍♀️🚶🏻‍♀️🚶🏻‍♀️🚶🏻‍♀️🚶🏻‍♀️🚶🏻‍♀️

حساب کاربری حذف شده
پاسخ به  Sni
2 سال قبل

اینهمه رمان 😐😐
خب یکیشونو بخون دیگ 🙄

Sni
Sni
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

همش خوندم😐😂هم مال این سایت هم رماندونی 🤦

حساب کاربری حذف شده
پاسخ به  Sni
2 سال قبل

شتتت🙄🙄🙄😂
پرستار شیطون من رو خوندی؟! …
یا هم دزدان دریایی(سوفیا)؟؟! ….
اینا رو بخون هر دوشون عالی ان 😅
و (رمان آیدا و مرد مغرور) رو هم بخون …
این سه تا رمان رو فعلا یادمه که خیلی خوبن و از لحلظ سناریو واقعا اوکی ان 😄😘

Sni
Sni
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

مرسی میخونم حتما

حساب کاربری حذف شده
پاسخ به  Sni
2 سال قبل

😘خواهش گلم کاری نکردم 😊

atena
atena
پاسخ به  Sni
2 سال قبل

گناهکار-همسرکوچک من(+۱۸)-تقلب-شروع تلخ-دروغ شیرین-عمارتی برای عاشقی-دختری بنام مروارید-کوه غرور-اتاق معلم(واقعی)-اسمان مشکی-اتنقام از هوس تو-کاش(واقعی)-درپناه اهیر-توسکا-قرارنبود-عروس خانزاده-
من زیاد خوندم بشینم بنویسم زیادن اینارو ک نوشتم همشون عالین تونستی بخون

Elena .
پاسخ به  atena
2 سال قبل

من دارم

حساب کاربری حذف شده
پاسخ به  Elena .
2 سال قبل

مگه اون اصلا آیدی شادتو داره؟!😓🙄😂

Elena .
پاسخ به  Elena .
2 سال قبل

ندارم پیوی تو
آیدی تو بده

Sni
Sni
پاسخ به  atena
2 سال قبل

مرسی

13
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x