رمان جادوی سیاه پارت 24

4.6
(9)

* * * *

سرمو روی شونش گذاشتم و باهاش همقدم شدم …
به دستامون که چفت هم بود ، خیره شدم …
لبخند محوی زدم و به خیابون رو به رومون زل زدم …
بعد از اینکه احساسمو بهش گفتم ، هیچی نگف …
سکوت کرد و یه جورایی با نگاه ها و حرکاتش ازم زمان میخواس ، زمان واسه جواب دادن …
و منم درکش میکردم …
عشق که کشک نبود همینطوری بیاد بهم بگه آره منم دوسِت دارم یا هم بلعکس … .
اما من به همینشم راضی بودم …
اینکه حداقل منو نا امید نکرد …
اینکه حداقل اجازه داد بازم باهاش باشم …
علاقه ای که به این پسر داشتم بی نهایت بود ! ‌…
بی نهااااایت … .
اب دهنمو قورت دادم و سرمو از رو شونش برداشتم …
به نیمرخ دلرباش خیره شدم …
اونم توی فکر بود …
خیره به نقطه ی نامعلومی ؛ همونطور که دست چپش توی جیب سویشرتش بود ، مشغول فکر کردن بود …
و چقدر یه همچین اوقات ؛ وقتی میرف توی فکر ، جذاب میشد …
جذاب تر از هر وقت دیگه ای ! …
دستشو سفت تر گرفتم و لب زدم :

+ به چی فکر میکنی؟! … .

با صدای من از فکر در اومد ، نیم نگاهی بهم انداخت و بعد خیره به رو به رو ، لب زد :

_ به چی نه ، باید بگی به کی ! …

ابرویی بالا انداختم ، زبدنی روی لبام کشیدم و با کمی مکث لب زدم :

+ خب … به کی فکر میکنی جنابِ تاد؟! … .

جدی لب زد :

_ به تو … .

لبخند عمیقی زدم …
با ذوقی که نمیتونستم پنهانش کنم ، لب زدم :

+ به من؟! … جدی؟! … .

سری به نشونه ی اره تکون داد که هیجان زده گفتم :

+ خب ، چه فکر میکردی در موردم؟! … .

اخم ریزی کرد و گفت :

_ نگم بهتره … .

با لب و لوچی اویزون گفتم :

+ نه بگو … خیلی کنجکاوم بدونم ! … .

اخمش غلیظ تر شد ، با صدای محکمش لب زد :

_ خب ناراحت میشی …!

آب دهنمو به زحمت قورت دادم و با کمی مکث ، لب زدم :

+ نه نمیشم ، من باجنبم …
بگو تو … .

نفسشو محکم بیرون فرستاد و متفکر گفت :

_ خب به این فکر میکردم تو …
تو کلا عادت داری به همه همینطور ابراز علاقه کنی و آدمو بزاری تو کف …
در آخرم که یا ول میکنی طرفو ، یا هم زجر کش …

با شنیدن حرفاش ، دستم توی دستش شل شد و کپ زده سر جام ایستادم …
سکوت منو که دید ، به طرفم چرخید و بهم زل زد …
نفس کشیدنو فراموش کرده بودم و به نقطه ای نامعلکم زل زده بودم …
دستشو جلوم چند بار تکون داد و گفت :

_ هوی ، کجایی دختر؟! … .

سرمو چند بار تکون دادم و خیره بهش ، لب زدم :

+ ح … حرفایی که الان زدی فقط محض شوخی بود دیگه ، نه؟! …

مقابلم ، سرجاش صاف ایستاد  و جدی گفت :

_ نه ، اتفاقا جزو جدی ترین حرفایی بود که زدم … .

فاصله ی بین دو ابروم کم و کمتر شد …
دستام مشت شدن ، با نفس نفس گفتم :

+ یه باره بگو فکر میکنی یه هرزه م دیگه …

پرید بین حرفم و سریع سریع گفت :

_ نه ، نه کلارا …
من همچین چیزی نگفتم ! …

عصبی با صدای نسبتا بلندی ، لب زدم :

+ همچین چیزی نگفتی ولی منظورت همین بود …
ببین آقای تاد ، اگه خودم قدم اولو برداشتم و گفتم دوستت دارم … بخاطر این بود که فکر میکردم جدی میگیری موضوعو …
ولی ، ولی تو … تو … .

با خشم انگشت اشارمو به سینش کوبیدم و گفتم :

+ تو یه آدم بدبینی …
کسی که افکارش درباره ی همه منفیِ ! …
برا خودم متاسفم که غرورمو به خاطر تو ؛ تویی که اصلا معنی عشقو نمیدونی ،  گذاشتم کنار …

لب باز کرد تا حرفی بزنه که انگشت اشارمو گرفتم جلوی لبهاش و با خشم گفتم :

+ هییییس …
هیچی نگو ، هیچی نگووو ارسلان …

سکوت کرد که دستمو انداختم پایین و با عصبانیت و بغضی که هر لحظه میخواس بشکنه ، ادامه دادم :

+ من مجبورت نکردم …
بهت زمان دادم ، زمان دادم تا فکراتو بکنی …
افکارم در موردت با حرفایی که همین چند لحظه پیش زدی ، بهَم ریخت … .
اشتباه کردم اصلا …
اصلا نباید اعتراف میکردم حسمو …
باید هرطور شده این حس مسخره رو نابود میکردم ولی غرورمو نه … .

چند قدم عقب رفتم که عصبی و کلافه لب زد :

_ خب لعنتی فرصت بده تا من بهت بفهمونم اشتباه داری فکر میکنی ! …

ایستادم ، پوزخندی زدم و خیره به چشمای لعنتیش ، لب زدم :

+ خودم خیییلی خوب منظورتو گرفتم …
خیییلی خوب … .
نگران نباش ، سعی میکنم هر طور شده قلبمو خفه کنم …
و خفش میکنم ، مطمعن باش … .

عصبی یه قدم به طرفم برداشت و لب زد :

_ کلارا ، من … .

خیره به چشماش ، محکم گفتم :

+ فعلا دکتر تاد …
فعلا … .

پوزخندی زدم ، برگشتم و پشت بهش راه افتادم …
مقصد رو نمیدونستم ولی همینقدر میدونستم باید از پیشش میرفتم وگرنه حرفای بدتری بهش میزدم …
دوست نداشتم بیشتر از این ناراحتش کنم با حرفام …
پوزخندی زدم و سری به نشونه ی تاسف واسه خودم تکون دادم …
من چقدر احمقم ؛ با وجود اینکه اون یه همچون حرفایی بارم کرد و قلبمو رنجوند ، بازم نگران اینم یه موقع ناراحتش نکنم …
عشق ، بد دردیه … بد دردی … !

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 9

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
35 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
atena
atena
2 سال قبل

دیدی گفتم این ارسلان بیشعوره؟

Helya
Helya
پاسخ به  atena
2 سال قبل

😂😂😂اوف
الان انقدر ذوق کردمااا😂
فقط ی چیزی
صیغه ی شیش ماهشون چی میشه…..؟

Helya
Helya
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

🥲تف بر این روزگار

atena
atena
پاسخ به  atena
2 سال قبل

ارههههه عشقم منتظرم باش اگ تهران قبول بشم حتما میام ببینمت

Yaganeh
Yaganeh
2 سال قبل

وای چه خوب شد که اینجوری شد
دارم بال در میارم
ارسلان لیاقت کلارا رو نداره
تازه هنوز تامی شلبی مونده
بیارش داخل قلب کلارا دیگه سارا جون ما بخدا هلاک شدیم تا لب مرگ رفتیم و برگشتیم

atena
atena
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

لابد میاد توی قلب ارسلان

atena
atena
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

اره دیگ بعدم ارسلان ک نمیتونه خودشو نگه داره میره تغییر جنسیت میده میشه سوگولی تامی و کلارا میمونه 😂😂😂😂

Helya
Helya
پاسخ به  atena
2 سال قبل

😂😂😂وای گاد
من باید مغزمو با اسید بشویم دیگه

atena
atena
پاسخ به  Helya
2 سال قبل

چراااا؟؟؟

Helya
Helya
2 سال قبل

جوووون😂😂
خوشمان آمد

مها كيانى
2 سال قبل

اتنا کجایى هستى؟؟

atena
atena
پاسخ به  مها
2 سال قبل

من ارومیه شهر ماکو
میخای رلت بشم؟😂😂

atena
atena
پاسخ به  atena
2 سال قبل

من به یکی قانع نیستم😂😂😂😂

atena
atena
پاسخ به  مها
2 سال قبل

جوووووووون بابا فلور دارم کم کم از عشق خودم دس میکشم میام طرف تو😂😂😂😂

atena
atena
پاسخ به  atena
2 سال قبل

عزیزم من شلوغمااا ازم چند قلو حامله میشی😂😂😂

Helya
Helya
2 سال قبل

هعی آتنا🥲😂
فکر کردن به اینکه صحنه مثبت ۱۸ با تامی و ارسلان داشته باشیم ذهنمو نابود کرد نابووووود😂😂😂😂😂

Helya
Helya
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

😂😂😂😂باجه باجه
فقط بخاطر تو
وگرنه من میخواستم ایده بدم مهریه ارسلان چقدر باشه

Helya
Helya
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

نه نه من غلط خوردم
ماست خوردم
😂سارا جونم تو دلت میاد این کارو با من بکنی؟
منی ک عشق صحنم😂😂😂

atena
atena
پاسخ به  Helya
2 سال قبل

نمیری هلیاااا😂😂😂😂😂😂😂😂

Helya
Helya
پاسخ به  atena
2 سال قبل

هین😂

atena
atena
2 سال قبل

سارا تهدید کنی از تو بدترماااا 😂😂😂😂دیدی زد به سرم دیوونگی کردمااا

Helya
Helya
2 سال قبل

😂اخ
اونوقت بجای اینکه چند تا دختر بیان رمانو بخونن پسرا میان😂والا چ فرصتی از این بهتر😂😂😂😂😂
هر دوتا خوشگل
پولدار
خفن😂😂😂😂😂😂

35
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x