* * * *
سرمو روی شونش گذاشتم و باهاش همقدم شدم …
به دستامون که چفت هم بود ، خیره شدم …
لبخند محوی زدم و به خیابون رو به رومون زل زدم …
بعد از اینکه احساسمو بهش گفتم ، هیچی نگف …
سکوت کرد و یه جورایی با نگاه ها و حرکاتش ازم زمان میخواس ، زمان واسه جواب دادن …
و منم درکش میکردم …
عشق که کشک نبود همینطوری بیاد بهم بگه آره منم دوسِت دارم یا هم بلعکس … .
اما من به همینشم راضی بودم …
اینکه حداقل منو نا امید نکرد …
اینکه حداقل اجازه داد بازم باهاش باشم …
علاقه ای که به این پسر داشتم بی نهایت بود ! …
بی نهااااایت … .
اب دهنمو قورت دادم و سرمو از رو شونش برداشتم …
به نیمرخ دلرباش خیره شدم …
اونم توی فکر بود …
خیره به نقطه ی نامعلومی ؛ همونطور که دست چپش توی جیب سویشرتش بود ، مشغول فکر کردن بود …
و چقدر یه همچین اوقات ؛ وقتی میرف توی فکر ، جذاب میشد …
جذاب تر از هر وقت دیگه ای ! …
دستشو سفت تر گرفتم و لب زدم :
+ به چی فکر میکنی؟! … .
با صدای من از فکر در اومد ، نیم نگاهی بهم انداخت و بعد خیره به رو به رو ، لب زد :
_ به چی نه ، باید بگی به کی ! …
ابرویی بالا انداختم ، زبدنی روی لبام کشیدم و با کمی مکث لب زدم :
+ خب … به کی فکر میکنی جنابِ تاد؟! … .
جدی لب زد :
_ به تو … .
لبخند عمیقی زدم …
با ذوقی که نمیتونستم پنهانش کنم ، لب زدم :
+ به من؟! … جدی؟! … .
سری به نشونه ی اره تکون داد که هیجان زده گفتم :
+ خب ، چه فکر میکردی در موردم؟! … .
اخم ریزی کرد و گفت :
_ نگم بهتره … .
با لب و لوچی اویزون گفتم :
+ نه بگو … خیلی کنجکاوم بدونم ! … .
اخمش غلیظ تر شد ، با صدای محکمش لب زد :
_ خب ناراحت میشی …!
آب دهنمو به زحمت قورت دادم و با کمی مکث ، لب زدم :
+ نه نمیشم ، من باجنبم …
بگو تو … .
نفسشو محکم بیرون فرستاد و متفکر گفت :
_ خب به این فکر میکردم تو …
تو کلا عادت داری به همه همینطور ابراز علاقه کنی و آدمو بزاری تو کف …
در آخرم که یا ول میکنی طرفو ، یا هم زجر کش …
با شنیدن حرفاش ، دستم توی دستش شل شد و کپ زده سر جام ایستادم …
سکوت منو که دید ، به طرفم چرخید و بهم زل زد …
نفس کشیدنو فراموش کرده بودم و به نقطه ای نامعلکم زل زده بودم …
دستشو جلوم چند بار تکون داد و گفت :
_ هوی ، کجایی دختر؟! … .
سرمو چند بار تکون دادم و خیره بهش ، لب زدم :
+ ح … حرفایی که الان زدی فقط محض شوخی بود دیگه ، نه؟! …
مقابلم ، سرجاش صاف ایستاد و جدی گفت :
_ نه ، اتفاقا جزو جدی ترین حرفایی بود که زدم … .
فاصله ی بین دو ابروم کم و کمتر شد …
دستام مشت شدن ، با نفس نفس گفتم :
+ یه باره بگو فکر میکنی یه هرزه م دیگه …
پرید بین حرفم و سریع سریع گفت :
_ نه ، نه کلارا …
من همچین چیزی نگفتم ! …
عصبی با صدای نسبتا بلندی ، لب زدم :
+ همچین چیزی نگفتی ولی منظورت همین بود …
ببین آقای تاد ، اگه خودم قدم اولو برداشتم و گفتم دوستت دارم … بخاطر این بود که فکر میکردم جدی میگیری موضوعو …
ولی ، ولی تو … تو … .
با خشم انگشت اشارمو به سینش کوبیدم و گفتم :
+ تو یه آدم بدبینی …
کسی که افکارش درباره ی همه منفیِ ! …
برا خودم متاسفم که غرورمو به خاطر تو ؛ تویی که اصلا معنی عشقو نمیدونی ، گذاشتم کنار …
لب باز کرد تا حرفی بزنه که انگشت اشارمو گرفتم جلوی لبهاش و با خشم گفتم :
+ هییییس …
هیچی نگو ، هیچی نگووو ارسلان …
سکوت کرد که دستمو انداختم پایین و با عصبانیت و بغضی که هر لحظه میخواس بشکنه ، ادامه دادم :
+ من مجبورت نکردم …
بهت زمان دادم ، زمان دادم تا فکراتو بکنی …
افکارم در موردت با حرفایی که همین چند لحظه پیش زدی ، بهَم ریخت … .
اشتباه کردم اصلا …
اصلا نباید اعتراف میکردم حسمو …
باید هرطور شده این حس مسخره رو نابود میکردم ولی غرورمو نه … .
چند قدم عقب رفتم که عصبی و کلافه لب زد :
_ خب لعنتی فرصت بده تا من بهت بفهمونم اشتباه داری فکر میکنی ! …
ایستادم ، پوزخندی زدم و خیره به چشمای لعنتیش ، لب زدم :
+ خودم خیییلی خوب منظورتو گرفتم …
خیییلی خوب … .
نگران نباش ، سعی میکنم هر طور شده قلبمو خفه کنم …
و خفش میکنم ، مطمعن باش … .
عصبی یه قدم به طرفم برداشت و لب زد :
_ کلارا ، من … .
خیره به چشماش ، محکم گفتم :
+ فعلا دکتر تاد …
فعلا … .
پوزخندی زدم ، برگشتم و پشت بهش راه افتادم …
مقصد رو نمیدونستم ولی همینقدر میدونستم باید از پیشش میرفتم وگرنه حرفای بدتری بهش میزدم …
دوست نداشتم بیشتر از این ناراحتش کنم با حرفام …
پوزخندی زدم و سری به نشونه ی تاسف واسه خودم تکون دادم …
من چقدر احمقم ؛ با وجود اینکه اون یه همچون حرفایی بارم کرد و قلبمو رنجوند ، بازم نگران اینم یه موقع ناراحتش نکنم …
عشق ، بد دردیه … بد دردی … !
دیدی گفتم این ارسلان بیشعوره؟
اوهوم 🤦♀️😑😂
😂😂😂اوف
الان انقدر ذوق کردمااا😂
فقط ی چیزی
صیغه ی شیش ماهشون چی میشه…..؟
😂😂😂چرا ذوق؟! …
صیغهی شش ماهشون بر پاس دیگه😊😎😂
🥲تف بر این روزگار
😉😂😂😂😂🤦♀️
ارههههه عشقم منتظرم باش اگ تهران قبول بشم حتما میام ببینمت
وای چه خوب شد که اینجوری شد
دارم بال در میارم
ارسلان لیاقت کلارا رو نداره
تازه هنوز تامی شلبی مونده
بیارش داخل قلب کلارا دیگه سارا جون ما بخدا هلاک شدیم تا لب مرگ رفتیم و برگشتیم
😂😂شدت تنفرووو …
بصبریییید تامی هم کم کم میاد ولی نه توی قلب کلارااا 😏😂
لابد میاد توی قلب ارسلان
واییییی😂😂😂😂😂🤣
دهنت سرویس اتنااااا🤣🤣🤣
تامی بیاد تو قلب ارسلان ! … بد پیشنهادی هم نیستااااا😂😂😂🤣🤣🤣
اره دیگ بعدم ارسلان ک نمیتونه خودشو نگه داره میره تغییر جنسیت میده میشه سوگولی تامی و کلارا میمونه 😂😂😂😂
😑😑😑جرررررر😂😂😂
😂😂😂وای گاد
من باید مغزمو با اسید بشویم دیگه
چراااا؟؟؟
جوووون😂😂
خوشمان آمد
😎😂
اتنا کجایى هستى؟؟
😂😂😂wow
من ارومیه شهر ماکو
میخای رلت بشم؟😂😂
من به یکی قانع نیستم😂😂😂😂
جوووووووون بابا فلور دارم کم کم از عشق خودم دس میکشم میام طرف تو😂😂😂😂
عزیزم من شلوغمااا ازم چند قلو حامله میشی😂😂😂
هعی آتنا🥲😂
فکر کردن به اینکه صحنه مثبت ۱۸ با تامی و ارسلان داشته باشیم ذهنمو نابود کرد نابووووود😂😂😂😂😂
😐آقااا بس کنین حالم بهم خورد دیگه 😑😑😑🚶♀️💕
😂😂😂😂باجه باجه
فقط بخاطر تو
وگرنه من میخواستم ایده بدم مهریه ارسلان چقدر باشه
😑😑😑😑
شماها رد دادین کلا ! …🤦♂️
خب اگه اونطوری دوست دارین ، همونکار رو میکنم ولی دیگه از صحنه های +۱۸ خبری نیستاااا😏😂
نه نه من غلط خوردم
ماست خوردم
😂سارا جونم تو دلت میاد این کارو با من بکنی؟
منی ک عشق صحنم😂😂😂
😂😂😂
خب …🙄
پس اینقدر اسم تامی و ارسلانو جلوم نیارین 😑
که من از شما ها دیوونه ترم 🙃😌، دیدین یهو زد به سرم همینکار رو کردماااا😏😂 … حالا خود دانید ! …🤗😁
نمیری هلیاااا😂😂😂😂😂😂😂😂
هین😂
سارا تهدید کنی از تو بدترماااا 😂😂😂😂دیدی زد به سرم دیوونگی کردمااا
چه دیوونگی ای مثلا؟! ..😑🤔😂
😂اخ
اونوقت بجای اینکه چند تا دختر بیان رمانو بخونن پسرا میان😂والا چ فرصتی از این بهتر😂😂😂😂😂
هر دوتا خوشگل
پولدار
خفن😂😂😂😂😂😂
😐شتتتتتتت😑😑😂