رمان شاهزاده قلبم پارت 283 سال پیش۱۰ دیدگاهبا نفس نفس از خواب که چه عرض کنم .. از کابوسی که دیده بودم بیدار شدم و یه لیوان آب واسه خودم ریختم و به سختی خوردم دویدم سمت…
رمان شاهزاده قلبم پارت 273 سال پیش۱۰ دیدگاهچشامو ریز کردمو کنجکاوانه پرسیدم : +چه مشکلی؟! چه دوراهی؟! نفسشو بیرون فرستاد و درو بست . اومد کنارم رو تخت دراز کشید … دستشو بین موهام نوازشوار میکشید و…
حوالی چشمانت ❤️👀 پارت433 سال پیش۵ دیدگاهنیم ساعت بعد ماشین و جلوی دانشگاه نگه داشت بعد از حساب کردن پول از ماشین پیاده شدم کمی جلوی در منتظر بودم تا شاید سحرو دیدم ولی با…
حوالی چشمانت ❤️👀 پارت423 سال پیشبدون دیدگاهحاج بابا:ولی اون حرفای تو بود و من نظرمو نگفتم عماد:نظر شما خیلی برام محترمه اونقدر که بخاطرش سرنوشتم تغییر کرد و همه چیمو از دست دادم بعدم از سر…
رمان شاهزاده قلبم پارت 263 سال پیشبدون دیدگاهچشم غره ای بهم رفت و گفت: ــ اوکی مرسی … من خیلی گشنمه بریم ناهار؟! دستشو گرفتم… +منم خیلی گشنمه رفتیم سمت آشپز خونه و به آلیا گفتم واسمون…
رمان جادوی سیاه پارت 193 سال پیش۳ دیدگاه&& توماس && پوک عمیقی از سیگارم کشیدم و دودشو توی هوا فوت کردم … نگاهمو به اطراف دوختم و دنبال اون جاسوس گشتم … توی پارتی بودم و ساعتم…
پاییزه خزون پارت ۲۰3 سال پیش۲ دیدگاه پاییزه خزون _من تک فرزندم _عه خوبه ها حال میکنید قشنگ _نه اتفاقا تو این دنیا هر چقدرم دوست و رفیق داشته باشی هیچکی مثله اون خواهر برادری…
رمان جادوی سیاه پارت 183 سال پیش۵ دیدگاه* * * * عصبی از پشت دیوار ، به ارسلان و اون دختره ی رو مخ خیره شدم … . دستام از عصبانیت مشت شده بودن ! … خیلی…
رمان شاهزاده قلبم پارت 253 سال پیش۴ دیدگاهلبخند ریزی زدمو گفتم: ــ منم مال تو! سرشو به دیوار تکیه داد و دوباره آب دهنشو قورت داد … سیب گلوش بالا پایین شد و برای هزارمین بار از…
رمان جادوی سیاه پارت 173 سال پیش۳۱ دیدگاه&& کلارا && همونطور که داشت کمربندشو می بست ، از گوشه ی چشم خیرم شد و لب زد : _ جای نگاه کردن به من … بلند شو ،…
پاییزه خزون پارت ۱۹3 سال پیش۴ دیدگاه پاییزه خزون _بهتون نمیاد ادم گوشه گیری باشید؟ _نیستم _ولی رفتارتون عکسشو نشون میده خانم ساحل _الان من فاز شمارو درک نمیکنم اوکی اصن من گوشه گیرم که چی…
رمان شاهزاده قلبم پارت 243 سال پیش۶ دیدگاهبلخره صب شد و از خواب بیدار شدم ساعت رو میزو نگا کردم… ساعت 7 و 40 دیقه… نگاهش به چهره مظلوم دلوین که تو خواب بود و دهنش…
رمان جادوی سیاه پارت 163 سال پیش۵۶ دیدگاهیکم ساکت بهش خیره شدم و در آخر سرمو جلو بردم و لبامو گذاشتم رو لباش … باسنمو چنگ زد و شروع به گاز گرفتن لبام کرد … . موهامو…
رمان عشق خلافکار پارت 373 سال پیش۵ دیدگاه_ اووممم بد فکری هم نیستا ولی اگه واقعی بود یه کیف دیگه ای میداد یکی پس گردنش زدم _ بیشوور هیز خندید و دستاشو آورد بالا و گفت: باشه…
رمان شاهزاده قلبم پارت 233 سال پیش۶ دیدگاهنشستم کنارش و از شکلات تلخی که میدونستم عاشقشه و حسابی حالشو جا میاره شروع کردم… +دلوین دهن مبارکتو باز کن لبخند ریزی زد و گفت: ــ اممممم آرسام از…