رمان شاهزاده قلبم پارت 23

3.5
(2)

نشستم کنارش و از شکلات تلخی که میدونستم عاشقشه و حسابی حالشو جا میاره شروع کردم…

+دلوین دهن مبارکتو باز کن

لبخند ریزی زد و گفت:

ــ اممممم آرسام از اون کارا نکنی!!

داشتیم منحرف تر از این آدم؟…

رفته رفته لبخندش گشاد تر شد و مشخص شد داره مسخرم میکنه!

+میذاری کارمو بکنم یا نه؟!

با صدایی که خنده توش موج میزد گفت:

ــ آره مجوز صادر شد…                                            فقد بهداشتی باشه.!

هوفففف اگه گذاشت!

دهنشو بلخره باز کرد …

تیکه از از شکلات شکستم و گذاشتم تو دهنش و دستمو گذاشتم زیر چونش و دهنشو بستم …

مشغول جویدن بود و بعد اتمام اون تیکه با شوق و ذوق و داد و فریاد گفت:

ــ وایییییییییییی آرسااااام! چقد خوشمزه بود لعنتیییییی!

خیلی عشقمی خوش سلیقه!❤️‍🩹

لبخند پهنی  رو لبام شکل گرفت و رفتم جلو تر و بوسه ای رو گونش کاشتم…

+چشماتو وا کن!

چشای خوشرنگش که شبا رنگ دریا میشدو باز کرد و برق خوشحالیو میشد از توشون دید …

انگشترو از تو جعبش بیرون آوردم و گذاشم تو انگشت فاکش

+قشنگه؟! نقره دوس داشتی…

ــ وایییییییییی آرسااااام ذوق مرگ شدم.. مطمئنی چیزیت نشده؟! چقد مهربون شدی!

اخم ریزی رو صورتم نشوندم و گفتم:

+مگه تا الان نبودم؟!

دسته گلی که واسش گرفته بودمو گذاشتم رو پاش و لبخند کمرنگی زدمو خیره به چشمای زیباش شدم…

ــ دیگه دارم کم کم شک میکنم به سالم بودن مغزت!

تو گلو خندید…

مگه تا الان بد بودم؟! من فقد نگرانش بودم و هستم…

تو همین فکرا بودم که حرکت لبای گرمشو رو لبام حس کردم…

از خودم جداش کرددم که با بهت و تعجب لب زد:

ــ مگه نمیخوای خوشحالت کنم؟!

لبخند شیطونی زدمو گفتم:

+خب اینجا وسط سالن که نمیشه!

بقلش کردمو رفتم سمت اتاق خواب مشترکمون  و انداختمش رو تخت و موهاش رو بالشت پخش شد

زبونی رو لباش کشید برای تحریک کردنم که ظاهرا موفقم بود …

لباساشو در آوردمو رو تنش خیمه زدم ..

مشغول لباش و مشغول بدن ظریفش شدم و بعد چند دیقه صدای جیغ دلوین تو عمارت پخش شد

بارمان ــ ملکه .. ملکه چیشد خوبی؟!

چه گوهی خوردم الان آبرومون میره…

با تته پته گفتم:

+هی..هیچی سوسک دیده

تو گلو خندید و با لحن مسخره ای گفت:

ــ اها منم که گوشام دراز و مخملیه!

باشه، باشه فقد بهت توصیه میکنم قبل از ازدواج پدر ،مادر نشین

بلند خندید و رفت …

ــ آرسام دیدی چیشد؟!شرفمون رفت!

تو گلو خندیدم و گفتم:

+خودمونو عشقه!

دوباره مشغول همدیگه شدیم و ساعتها از با هم بودنمون میگذشت…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
6 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
atena
atena
2 سال قبل

تو چقد بچه مثبتی خالم از داشتنت افتخار میکنه زنداداش😂😂😂
چشای دلوین شبیه چشای خودمه من شبا چشام همرنگ دریا میشه صبح ها هم سبز😂😂

atena
atena
پاسخ به  atena
2 سال قبل

باور نکن از نزدیک قسمت بشه میبینی بااور میکنی من کلا خاصم😂😂😂😂
بچه مثبت از دوتا منفی تشکیل شده پس بدت نیاد دوتا منفییی خیلی فاجعه هس😂😂😂

حساب کاربری حذف شده
پاسخ به  atena
2 سال قبل

اونوَقت من چی ام؟! مثبت یا منفی🙄😂

atena
atena
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

تو ینییییی هزاران مثبتی😂😂😂😂😂😂
من یه رمان براتون مینویسم صحنه های+۱۸تو کنار من کم میارن😂😂

حساب کاربری حذف شده
پاسخ به  atena
2 سال قبل

جدیییی؟! …
وایی خدایی این چیزا از من بعید بود من اصلا ذهنم اینقدر منحرف نیس آقاااا😓😂

atena
atena
2 سال قبل

اتفاقا نسل های امروزی تو شکم مامانشون ک هستن از همه چی خبر دارن پس تو هم ک نسل امروزی هستی بیشتر از من میدونی منم بیشتر از مامانم اینا😂😂😂😂😂😂😂😂😂

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x