رمان شاهزاده قلبم پارت 27

4.3
(3)

چشامو ریز کردمو کنجکاوانه پرسیدم :
+چه مشکلی؟!
چه دوراهی؟!

نفسشو بیرون فرستاد و درو بست .
اومد کنارم رو تخت دراز کشید …
دستشو بین موهام نوازشوار میکشید و باعث آرامشم میشد …

ــ خب…
به عنوان آخرین بار در این مورد باهات صحبت میکنم …

نمیخواستم چیزی بگم تا وختی حرفاش تموم بشه…

صداشو صاف کرد و ادامه داد:

ــ آرسام خودت میدونی چقد دوست دارم و حاضرم جونمو واست بدم …
تو مطمئنی پشیمون نمیشی؟!
من .. من خیلی عوض شدم دیگه اونی نیستم که تو فک میکنی

چرخیدم طرفش و دستمو گذاشتم زیر چونش … سرشو برگردوندم سمت خودمو گفتم:

+منم حاضرم جونمو واست بدم و دلیلی برای پشیمونی ندارم …
تو هرجوری باشی بازم عشق منی…
هرکاری بکنی بازم عشق منی …

زبونی رو لبای خوش تراشش کشید

ــ ممنونم که درک میکنی …
حوصله داری بقیه حرفمو بزنم؟!

به نشونه تایید چشامو باز و بسته کردم و دستمو گذاشتم رو سینش

ــ هوففف آرسام…
خیلی دل رحم شدم …
حس میکنم دیگه نمیتونم جدی باشم …

آره …
واقعنم همینطور بود و نمیدونستم چیکار باید براش بکنم که حس خوبی داشته باشه …

+میتونی جدی باشی …
ببین! تو برای دوستات آدم مهربون و پایه ای باش
ولی برای بقیه سرد و بی احساس …
همونطور که روز عروسی هیلدا و کیارش بودی
هوم؟!

ــ نمیدونم .. دیگه هیچی نمیدونم

دستمو گرفت تو دستاش و با انگشتام بازی کرد

+خودم کمکت میکنم

بوسه‌ی خیسی رو گونش کاشتم و لبخند ریزی زدم

ــ من دیگه برم … تو ام بخواب
از رو تخت بلند شد و پتو رو کشید روم و بعد چند لحظه چشام گرم شد و…

🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃

رفتم حموم و حالا ساعت 6 شده بود و دلوین هنوز از اتاقش نیومده بود بیرون …
نمیدونم چرا خونه انقد سرد و بی روح بود !
همه جا تاریک بود و هیچ کدوم از نگهبانا و خدمتکارا نبودن …

+دلوین بیا دیگه کشتی منو !

5 دیقه دیگه گذشت و بازم جوابی ازش نشنیدم و موجی از نگرانی به وجودم حجوم آورد …

دیگه طاقت نیاوردم و رفتم سمت اتاقش و بدون در زدن وارد شدم …
شیشه پنجره شکسته شده بود و قطره های خون روش خود نمایی میکرد …

نگامو به زمین دوختم و دلوینو در حالی که یه تیر دقیقا مخالف جهت قلبش خورده بود و یه نامه رو قلبش با دارت سمی دوخته شده بود دیدم

دنیا داشت دور سرم میچرخید …
چشام سیاهی رفت و افتادم زمین …

“دو ساعت بعد”

اشک چشمام روان بود و قلبم داشت تیر میکشید

دستامو با تیغ خط خطی کرده بودمو داشتم به سرعت خون از دست میدادم

نامه ای رو که علامت گروه شاهین روش بود برداشتم و بازش کردم:

بهتون علامت دادم که خوشم ازتون نمیاد ولی گوش نکردین …

حالا ملکه مرده و تو تنها موندی !

نفر بعدی خواهرش و همه عزیزاتن آرسام وینسلت…

نامه رو پاره کردم و تیغو گذاشتم رو رگم و محکم کشیدمش …

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
10 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Sni
Sni
2 سال قبل

واو چقد جالب

Sni
Sni
2 سال قبل

آرسام باید بره ننه شاهین رو جلوش بگاد ن ک رگ بزنه 🚶🏻‍♀️

حساب کاربری حذف شده
پاسخ به  Sni
2 سال قبل

موافقمممم👌👌👌
من اگه می بودم یه طوری مینوشتم که ارسام قوی به نظر بیاد نه یه آدم ترسو😂😂
به دل نگیریاااا فلور .. من کلا خیلی رک و راس میحرفم😑😂

حساب کاربری حذف شده
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

بزارررررر😍😍😍😍😍😂😂

حساب کاربری حذف شده
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

چی🙄😂

حساب کاربری حذف شده
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

اها ‌… خب هنو ننوشتم 🙂💔😂

Sni
Sni
پاسخ به  Sni
2 سال قبل

فرزندم آفرین بر تفکرات تو😂👌🏻

atena
atena
2 سال قبل

ینیییییی چییییییی دلوین رف؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
وای ننه من دلوینی ایستیرممممممممممممممممممم

atena
atena
پاسخ به  atena
2 سال قبل

ارههههههه
فلور اهل کجایی؟؟؟؟

atena
atena
پاسخ به  atena
2 سال قبل

حله

10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x