کیهان بادش خالی می شود:آریان کو؟کیهان به پشت سرش اشاره می کند :بریم توراه حرف بزنیم…مسیرخانه سردارخجسته بودکه جشن برگزارمی شد می ایستد در باز است ریسه های رنگی حیاط…
#او_را #قسمت_پنجاه_هفت🌺🌺🌺🌺 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 کم کم هوا داشت روشن میشد! اما هنوز داشتم میخوندم. اونقدر مغزم پر از سوال بود که هرچی میخوندم،کم بود!! آرزوهایی که هیچوقت بهشون نرسیده بودم،😢 چیزایی…
✨﷽✨ #او_را #قسمت_پنجاه_ششم🌺 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 مثل مرغ پرکنده شده بودم! هیچ جا نبود! حتی سه شنبه و پنجشنبه رفتم اونجایی که جلسه بود،اما نیومد….! امتحاناتم تموم شده بودن! با این درگیری…