رمان بوی نارنگی پارت ۵۴

بدون دیدگاه
    بی اراده دست دراز کردم.. دستم می‌لرزید.. نفسم بالا نمی آمد این مرد.. امروز.. خانواده‌ام.. قادر.. من..! گذشته‌‌ام.. تصاویر آشنا.. انگار همه بهم دوخته شده بودیم و نفهمیدم!…

رمان بوی نارنگی پارت ۵۳

بدون دیدگاه
    “”آدم باش دیگه! باید بهت بپرم؟ مگه من با تو شوخی دارم مرد گنده؟! نگفتی اشتباه گفتی؟””   پیروز خندیده صورتی که امروز بارها خیره اش شدم و…

رمان بوی نارنگی پارت ۵۱

بدون دیدگاه
  خندید – بیشتر دوستش داشت.. انقدر که گناه جد و آباد خودشو انداخت گردن اون بینوا   منظورش را فهمیدم فتانه هرگز از کسی تعریف نمیکرد مگر جنس مخالف…

رمان بوی نارنگی پارت ۴۸

بدون دیدگاه
    از نگاه درمانده‌ام جا خورد خیره لحظه‌ای مات نگاهش به چشمهایم ماند! اما سریع نگاه گرفت   باورم نمیشد ولی شبیه به آدمی لجباز و بیمار دوباره عینکش…

رمان بوی نارنگی پارت ۴۷

بدون دیدگاه
    با استرس به جان ناخن‌هایم افتاده سعی کردم افکارم را به سمت دیگری بکشم اگر بشود!   “”دیوونه که نیست! مرصاد ندونه مگه نمیگه رفیقشه؟ باباطاهر که میدونه…

رمان بوی نارنگی پارت ۴۵

۱ دیدگاه
      صورتم را به سینه‌اش فشردم تا بغضم آرام شود.. تا آغوش پدری که نیست را به یاد بیاورم.. دستهایش دورم پیچیده مبهوت و نگران پرسید   –…

رمان بوی نارنگی پارت ۴۴

بدون دیدگاه
  (سامان)   در را بهم کوبیده وامانده وسط اتاق ایستادم! اما نگاهم گیج و سرگردان به در بود، انگار هنوز به ملیح خیره شده چشم‌هایش را می‌بینم..   باورم…

رمان بوی نارنگی پارت ۴۳

بدون دیدگاه
    باورم نمیشد همان آدم باشد که چند دقیقه قبل مرصاد را مثل یک دوست مخاطب قرار داده در برابر برادرش که خودش هم گاهی رعایت نمیکرد اما به…